اسیر عشق و معشوق ❣4
سیلام دخمرا
اومدم با یه پارت دیگه چون قولی داده بودم امروز دوتا پارت بدم
ولی بازم کامت و نظر ها کمه ناراضیم 😪😣
💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦💦
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
منم نفس عمیقی کشیدمو گفتم عیب نداره اما دفعه ی اخرت باشه
اونم سرشو پایین انداخت و گفت پدر بزرگتون گفته فردا با من بیاد شرکت و از اونجا بریم .....!
منم دیگه حوصله ی کل کل نداشتم گفتم باشع
وقتی میخواستم برم گفت خانم دوپنگ چنگ میشه بپرسم کجا میرید
منم نگاهی زیر چشمی بهش انداختم و گفتم فکر نکنم باید جوابی بدم اما بازم میگم میخوام ماشین سرعت میای
اونم گفت چشم اگه اشکال نداره
منم سرمو تند تکون دادم
اون سوار ماشین خودش شد منم رفتم شوار ماشین خودم شدم
تا اومد گاز بده
منم اصبانیتم رو رو گاز خالی کردمو ماشینو از جاش کندم
اونم کم نیاورد و زود اومد
تا پارک خیلی دور شهر روندم وقتی رسیدیم خیلی از اعصبانیتم کم شد اما بازم کار ساز نبود
از ماشین پیاده شدمو یه نفس عمیق کشیدم تا هوای ازاد بره تو ریه هام
که اون پسره از ماشیت پیاده شد و گفت جایه خوبه
منم سرمو تکون دادم و گفتم اره مهشره ، فوق العادست
ولی صدا ی گوشی لا مصب این اقاهه حس و حالمون خراب شد
بعد جواب دادن به گوشیش رو به من گفت پدر بزرگتون زنگ زد گفت کجایید هرجه زود تر بیاید خونه دیر کردید
منم که دیگه فاضم پریده بود گفتم اره دیگه رئیس گفته باید بریم و یه پوز خند زدم
اونم پرو پرو گفت میشه بپرسم چرا دارید تنه و کنایه میزنید
منم از اون پرو تر گفتم نه نمیتونی و سوار ماشینم شدم و به سمت خونه روندن
بعد اینکه رفتیم خونه از پدر بزگ معذرت خواستم که دیر اومدم اونم گفت عیب نداره بعد از اونا خدا حافظی کردمو رفتم خوابیدم
اه بازم کابوس های لعنتی ازشون خسته شدم رفتم دوتا قرص روان گردان { نکته این از اون قرص های مواد مختر نیست مری اهر این کارا نیست گل } سپس با خیال راحت خوابیدم
صبح بلند شدم بعد کار های رازمه رفتم پیان خیلی گشنه نبودم پس یه سیب و یه شیر کاکائو خوردم
وقتی اماده شدم رفتم پس پدر بزرگم و اگراست