قسمت B پارت هفت من یک دخترم
بزن ادامه
خواهشن بیخیال پوستر شین دادم دیه
ادامه پارت هفت: همون طور که با دوتا دستش سعی میکرد دستمو کنار بکشه گفت:خوب شد دوستتو دیدم زود فهمیدم چه جور ادمی هستی !خوب شد زود فهمیدم خوبیات بی دلیل نبوده!یادم رفته بود این روزا کسی مهربونی مفت مفت خرج کسی نمیکنه!با خودت چی فکر کدری هان؟فکر کردی با این کارا خر میشم و سر از تخت خوابت در میارم؟که بعد عین یه اشغال زندگی کنم ؟هان؟ سرمو چسبوندم به گردنشو تو گوشش گفتم:ببین کوچولو ! من اگه بخوام اذیتت کنم نیازی به اون کارا نداشتم . فکر نکن قلدر بازیات میتونه از دست من نجاتت بده من اگه اراده کنم همین الان تموم استخوناتو خورد میکنم فهمیدی؟ سرشو برد پایین و با تمام توانش دندوناشو فرو کرد تو دستم!از درد هولش دادم یه طرف دستمو که میسوخت گرفتم . همون طور که میلرزید گفت:بهتره دیگه این طرفا پیدات نشه و اگر نه بد میبینی! به سمتش حمله کردم عقب عقب رفت و خورد به دیوار اتاقش! دستمو مشت کردمو بردم بالا تا بزنم تو دهنش! با ترس بهم نگاه میکرد . لحظه اخر منصرف شدم. با عصبانیت نفسمو تو صورتش فوت کردمو و رفتم سمت ماشینم. ********** سوار ماشین شدم و با مشت کوبیدم رو فرمون.دختره نمک نشناس فکر کرده کیه که روی من چاقو میکشه؟ بیا و خوبی کن! حقش بود کاری میکردم از زنده بودن پشیمون بشه. ماشینو روشن کردم کرمی که خریده بودم از ماشین پرت کردم بیرون و رفتم! مگه من چی کار کردم که اینجوری دربارم حرف میزنه؟!اصلا به اون چه ربطی داره! تواناییشو دارم دلم میخواد . تمام عصبانیتمو رو پدال گاز خالی کردم . از شانسم پلیس تو اتوبان نگهم داشت! دیگه واقعا کفری شده بودم ! داشتم میرسیدم خونه که لرانس پسر داییم زنگ زد!گوشی رو گذاشتم رو بلند گو و گفتم:بله؟ _:سلام!خوبی؟کجایی تو؟هر چی زنگ زدم خونه نبودی! دندونامو رو هم فشار دادم و گفتم:بیرونم بگو چی کار داری دستم بنده! _:میخوام بگم تولد لایلا رو یادت نره! من:لایلا کدوم خریه؟ خندید و گفت:دختر خالتم نمیشناسی؟ببینم اصلا منو یادت میاد؟ پوفی کردمو و گفتم: زهر مار!من تولد اون دختره نمیام! _:یعنی چی نمیای؟زنگ زدم مامانت گفت چند وقتیه ازت خبر نداره حالا با مامان و بابات قهری تولدم نمیای؟ من:همین که گفتم بیام باز این دختره بیاد جا خوش کنه تو بغلم؟خیلی ازش خوشم میاد! _:بابا بیا دیگه خداییش تو نباشی اصلا خوش نمیگذره! من:قول نمیدم! _:باشه ولی منتظرتیم! من:باشه ببینم چی کارش میکنم. گوشی رو قطع کردم همینو کم داشتم که برم تولد لایلا میدونستم بازم نقشه مامان و خالس و اگر نه هیچوقت کسی منو تولد لایلا دعوت نمیکرد همیشه به زور مامان میرفتم.از بچگی همش جلوش میگفت عروس خودم عروس خودم اینم فکر کرده بود خبریه! میدونستم دردشون چیه فکر کرده بودن من بایه تولد خر میشم. عمرا اگه با اون ازدواج میکردم حاضر بودم برم زیر تریلی تا با اون دختره دورو ازدواج کنم. از روزی که تو مهمونی خونه امیر دیده بودمش نفرتم نسبت بهش چند برابر شده بود. حتی یه لحظه هم تحملشو نداشتم! یه لحظه یاد حرفای اوا افتادم. چه انتظاراتی داشتم یکی مثل خودم به درد من میخورد نه بیشتر نکنه منتظر بودم یه ادم پاک بیاد تو زندگیم؟یکی مثل مرینت!؟ با یاد آوری اسمش باز سیمام قاطی کرد. محکم زدم تو پیشونیم تا فکر اون دختره رو از سرم بیرون کنم. ********** مرینت با پام لگد محکمی به موتورم زدم که باعث شد پام درد بگیره! قلبم از ترس تند تند میزد .وقتی زد تو پهلوم حس کردم کارم تمومه خدا بهم رحم کرد. اگه باز برمیگشت باید چه خاکی به سرم میریختم؟! حماقت کردم که جامو بهش نشون دادم. از به یاد اوردن چشمای خشمگینش تنم به لرزه می افتاد. باید میرفتم سرکار رفتم کاپشنمو برداشتم و سوار موتور شدم. صبر کردم تا از اونجا دور شه رفتم جلوتر دیدم یه پماد افتاده رو زمین. با فکر این که میخواسته باهاش گولم بزنه ان چنان پامو روش کوبیدم که درش باز شد و کل محتویاتش بیرون پاشید. رفتم دم رستوران.وارد شدم. ارش نشسته بود پشت میز منو که دید از جاش بلند شد براش دست تکون دادم و رفتم پیشش باهاش دست دادم و گفتم:سفارش نداشتیم؟ _:نه نداشتیم!چیزی شده؟ من:نه چی بشه؟ _:نمیدونم انگار ناراحتی! لبخند تصنعی زدم و گفتم:نه بابا توام اتفاقا امروز سر حال سرحالم! خندید و گفت:خوش به حالت پسر! من:چرا خوش به حالم! اهی کشید و گفت:ای بابا داداش نمیدونی چی میکشم! زدم رو شونشو و گفتم: بسوزه پدر عشق باز سونیا حرفت شده؟ با درموندگی نگاهم کرد و گفت:بهش میگم بیام خواستگاریت میگه نه! اعصابمو خورد کرده به خدا. میگه میترسم بابام قبولت نکنه صبر کنیم درست تموم شه ولی من دیگه نمیتونم صبر کنم! چشمکی زدم و گفت:آی آی پس موضوع از این قراره! اهی کشید و گفت:اره! چی کار کنم؟خیلی میخوامش یعنی یه جورایی عاشقشم!ولی اذیتم میکنه بهش گفتم بر هر وقت راضی شدی بیام خواستگاریت خبرم کن! اخمی کردمو و گفتم:اخه این چه کاریه؟ _:میگی چی کار کنم وقتی راضی نمیشه! گفتم شاید منو نمیخواد با این کار بدون رو درواسی راه خودشو بره من:موندم چطور این دختره 4 سال تموم ولت نکرده؟! _:چرا؟مگه من چمه؟ من:چت نیس؟اخه این چه کاریه؟همون طور که تو این فکرو پیش خودت کردی اونم پیش خودش فکر کرده تو با این که میدونی نمیشه فعلا حرف از ازدواج زد اینا رو گفتی که از شرش خلاص شی با نگرانی گفت:نه جون داداش…. من:باشه واسه من چرا توضیح میدی؟ دستشو کشید تو موهاشو گفت :نمیدونم! من:برو بهش زنگ بزن یه کم باهاش راه بیا دختره دیگه میترسه خونوادش بفهمن دوس پسر داره عکس العمل خوبی نشون ندن! خودتو بذار جای اون اینطوری که تو میگی توخونوادشون رسم این چیزا نیس! _:باور کن قصد ما از اولم ازدواج بوده! من:میدونم اگه واقعا دوسش داری یه ذره صبر کن دست از پا خطا نکنید و کم کم مشکلو حل کنین!نمیگم زیاد صبر کنید ولی کم کم خونواده ها رو بکشین وسط که هم تو به خواستت برسی هم اون اذیت نشه! چشمکی زد و گفت:خوب تو این کارا سر رشته داریا خندیدم و گفتم:نه والا اصلا به من میاد؟ نیشخندی زد و گفت:نه نمیاد ولی نمیدونم این همه تجربه رو با 18 سال سن از کجا اوردی که من تو 25 سال گیر نیاوردم! ابروهامو دادم بالا و گفتم:بعضی استعدادا ذاتیه! _:جونم! تا باشه از این استعدادا! تلفن زنگ زد . _:فکر کنم سفارش داریم! سرموتکون دادم. منتظر شدم تا تلفن رو جواب بده! یه نگاه بهش کردم ارش پسر خوبی بود دانشجوی رشته مکانیک بود ولی به خاطر بیماری باباش واسه این که زیاد بهش فشار نیاد خودش کار میکرد.دختری که دوست داشت هم دختر خوبی بود . از چیزایی که واسم تعریف میکرد معلوم بود هر دوتاشون ادمای ساده و پاکی هستن . انتظارشون از هم یه عشق پاک بود. درست برعکس خیلیای دیگه. برعکس ادرین و ادمایی مثل اون! ارزو داشتم جای اون دختر بودم. دختری که خونواده داشت یه عشق فوق العاده داشت و یه اینده خوب. درست برعکس من. من حتی نمیدونستم فردا چه بلایی قراره سرم بیاد. ********** اونشب کارم دیر تر تموم شد همیشه شبای جمعه چون همه دور هم جمع میشدن سفارشا هم بیشتر میشد. رسیدم خونه ولی خوابم نمی اومد. جامو پهن کردمو و رادیو رو روشن کردم همون طور که داشتم به داستان پلیسی که پخش میشد گوش میدادم اینه و قیچی رو برداشتم تا موهامو کوتاه کنم. موهای من خیلی پر پشت بود ولی در عین حال لخت و بی حالت.با این حال دوسشون داشتم. همیشه برای خودم یه خط فرضی در نظر میگرفتم و از همون جا کوتاهش میکردم قدش به اندازه ای بود که راحت دستمو بکنم توش. موهامو کوتاه کردمو و دراز کشیدم تو جام داستان هم دیگه تموم شده بود. به فکر این بودم که یه جوری برای ادرین پول جور کنم و خرجی که تو بیمارستان به خاطرم کرده رو پسش بدم و اگر نه میخواست هر بار به یه بهونه جلوی راهم سبز بشه ********** ادرین سه چهار روز بود که از اون ماجرا میگذشت ولی من هنوز دنبال یه فرصت بودم تا کار مرینت رو تلافی کنم. این چند روز هیچکسی رو خونه یناوردم. تقصیر خودم بود که هر کسی به خودش اجازه میداد بهم توهین کنه حتی به دختر بچه 18 ساله!اگه روابطمو کم تر میکردم اونوقت هیچکس حق نداشت دربارم قضاوتی بکنه! اون روز تولد لایلا بود. طبیعتا دلم نمیخواست برم اما مامان اونودر زنگ زد که ترجیح دادم اون یه شبو تحمل کنم تا یه ماه غر غرای مامانو! یه ادکلن 20 هزار تومنی واسه نادیا خریدم تا بفهمه ارزشش دقیقا پیش من چقدره اونوقت شاید دیگه پا پیچم نمیشد. بهترین لباسمو پوشیدم و از خونه زدم بیرون مش رحیم وقتی دید من دارم میرم اومد سمتم و گفت:آقا ادرین؟ سمتش و گفتم:سلام مش رحیم خسته نباشی _:درمونده نباشی پسرم! من:خیلی ممنون.چیزی شده؟ یه کم این پا و اون پا کرد و گفت راستش میخواستم یه چند روزی برم شهرمون! من:خیر باشه لبخندی زد و گفت:خیر پسرم. دخترم داره عروس میشه. منم با لبخند گفتم:به سلامتی مبارک باشه _:ممنون اقا انشا الله عروسی خودتون! من:ممنون مش رحیم! خب چند روز میخوای بری؟ _:با اجازتون 4-5 روز! دستمو گذاشتم رو شونشو و گفتم:برین و یه هفته خوش باشین! سرشو اورد بالا با خوشحالی گفت:دستت درد نکنه پسرم من:خواهش میکنم از طرف من به خانواده تبریک بگین!کی راه می افتین؟ _:راستش برای ساعت 9 همین امشب من:خب به سلامتی! من دارم میرم بیرون لطفا اگه میشه قبل از رفتن یه دستی به سر و روی خونه بکش! سرشو تکون داد و گفت:حتما! من:خداحافظ از خونه زدم بیرون. ادکلن لایلا رو که حتی کادو پیچ هم نکرده بودم انداختم رو صندلی و راه افتادم
********
پایان