پارت ۶رمان ادامه نسل قهرمانان پاریس

Roz Roz Roz · 1400/02/20 21:22 · خواندن 2 دقیقه

سلام سلام اومدم با پارت ششم رمانم

گفتمتون که اگه لایکا ۲۰تا بشه داستان جدید میدم الان توی کل پستایی که دادم بیشترین لایک ۹تا بوده 

برین ادامه بخونین

 

 

 

الیا و نینو هم شکه مونده بودن لیدی باگ و کت نووار هر دو روی پشت بوم خونه ها بدو بدو می کردند و می رفتند به سمت برج ایفل(اووووف خودتونو کشدین با این برج ایفلتون😒😒)بالای برج ایستادند و کمی این طرفو اون طرفو نگا کردن 

لیدی باگ:اخیش از دستشون راحت شدیم

کت نووار:اره بانوی من

لیدی باگ:کت ازت ممنونم که باعث شدی من شرور نشم

کت:خواهش میکنم عشقم(چی غلطا)

لیدی:راستی پیشی جون تو چیزی به خانواده ات نگفتی؟

کت:نه تو چطور

لیدی:نه منم هنوز نگفتم ولی همین امروز میگم بهشون الانم اگه کاری نداری برم بهشون بگم

کت:نه عزیزم برو راستی لطفا دیگه بهم نگو پیشی جون دوست دارم یه چیزی بگی که در حد رابطه مون باشه

لیدی:باشه قربونت برم خدافظ

مرینت رفت داخل یه کوچه که کسی نبود

مرینت:تیکی خال ها خاموش

تیکی:هههههههههه

مرینت تکه ای غذا به تیکی داد که بخوره بعدم گذاشتش توی کیفش و رفت رسید خونه همین که می خواست بره لباساشو عوض کنه مادرش صداش کرد 

مرینت دخترم یه دقه بیا کارت داریم مرینت:سلام مامان سلام بابا اتفاقا منم باهاتون کار داشتم باید موضوعی رو بهتون بگم رفتن و سه تایی دور میز نشستن مرینت:اول شما کارتون رو بگید بعد من میگم مامان مرینت:ببین دخترم تو الان حدود ۱۸سالته و تو اوج جوونی هستی و تو این اوج جوونی موقعیت های خوبی برات میاد

قیافه مرینت:😟😱😵😖

ادامه ی حرفای مزخرف

راستش دخترم برات برات خواستگار اومده(تورو خدا منو نکشین)

مرینت:چییییییی

 

خب اینم از این پار امیدوارم خوشتون اومده باشه 

تا فردا شب بای

راستی بچه ها روز چهارشنبه و پنجشنبه پارت نمی دم شرمنده تورو خدا منو نکشین هنوز جوونم

بابای