p12زندگی راز آلود من+امیلی توجه😊❤

Zainab Zainab Zainab · 1400/02/30 03:20 · خواندن 2 دقیقه

ادرینا

داشتم می خوردم جلوم همه چیز بود،از لواشک گرفته تا....کممبر(من:بلک دوم😂/ادرینا:ت باید نویسنده باشی/من:قربون ادم چیز فهم)

النا خدمتکارم اومد و گفت:پیامی دریافت کردیم مبنی بر اینکه شما پدر و برادرتون زنده هستند و در پاریس زندگی می کنند

ادرینا:خوب من چی کا...چی گفتی؟...وای خدا باورم نمیشه

النا:پدرتون گفتن وقتی ایمیل رو دریافت کردید باهاشون تماس بگیرید

خووووووب سلاممممممم خواب از کلم پریده بود😁اومدم پارت بدم دلیل دیگه ای هم داره😐😅دیگه ادامه نمیدم رومانو و از ادمینی در میام متاسفانه😔دلم براتون تنگ میشه اونم خیلللللللللللی زیاد😔💔ولی متاسفانه دیه نمی تونم بیام😔به امید دیدار دوباره😔💔ادامه رمان در ادامه مطلب😊❤

ادرینا:خیله خوب  ای فای رو باز بزار باهاشون تماس می گیرم

قبل از اینکه زنگ بزنم ت اینترنت تحقیق کردم و دربارشون فهمیدم پدرم که اخلاقش مثل زهره مار بود،ادرینم مهربون بر خلاف پدرم

به پدرم زنگ زدم و بعدش به ادرین(حوصله گالیله رو نداشتم/ادرینا:😂گالیله رو خوب اومدی،مثل خودم کرم ریزی)

ادرین

برداشتم

ادری:(ادری:چرا به اون نمیگی ادری؟/من:چون خیلی دوستش دارم/ادرینا:فدات/من:قربونت)سلام خواهر خلم

ادرینا:پس مثل خودم کرم ریزی(چرا همه رو کرم ریز می بینه؟😐💔)

ادرینا

با ادرین حرف زدم و من الان دارم وسایلمو جمع می کنم

النا:خداحافظ خانم دلم براتون تنگ میشه

ادرینا:خداحافظی نکن ت هم با من میای به پاریس

از صاحبش خریدمش و سوار جت شخصی شدیم و پیش به سوی پاریس

خوب دوستان تمومید😊❤امیدوارم خوشتون اومده باشه😁❤امیلی منو حذفم کن چون دیگه نمی تونم بیام ت وب😔واقعا دوستون دارم خیلی زیاد خدانگهدارتون😊💔