پارت 13 من یک دخترم

amily · 07:49 1400/03/08

این پارت کوتاهه چون 4 پارته دیگه هم دادم

بزن ادامه مطلب

«پارت 13»

همون موقع گوشی ادرین زنگ خود یه نگاه به گوشیش کدر و گفت:تا من اینو جواب میدم تو هم اومدی بیرون! بعد رفت سمت در خروجی! قبلم شروع کرد به تند تند زدن! جانی یه چند ثانیه صبر کرد صدای بسته شدن در که اومد اروم اروم اومد سمت راه رو گفت:مرینت کوچولو اروم ارو رفتم سمت کمد. با صدای بلندی گفت:نترس بابا کاریت ندارم! باورکن من از ادرین خیلی باحال ترم!بیا بیرون ببینمت این دختره کیه که از ادرین تعهد نامه میگیره! بعد شروع کرد به حرف خودش خندیدن! رفتم تو کمد و چوبشو از جا در اوردم. همون موقع یهو گفت:اها پیدات کردم! دستم گذاشتم رو قلبم هنوز تو اتاق نیومده بود لابد رفته بود تو اتاق ادرین! در کمدو اروم بستم و حالت اماده باش گرفتم که تا اومد سمت کمد با چون بزنم تو سرش. یه در دیگه رو باز کرد و گفت:اینجایی؟ _:اخ اخ اخ تو حمومم که نیستی! پس تو دستشویی؟ تو دلم داشتم بهش فحش میدادم. یه دستمو محکم گرفته بودم رو دماغ و دهنم تا صدای نفس های بلندم که نشونه ترس بود بیرون نره! حس کردم در اتاق باز شد. صدای جانی تو گوشم پیچید:اینجایی؟کجا قایم شدی؟پشت وسیله ها؟؟بیا بیرون عزیزم کاری باهات ندارم! فقط یه بوس کوچولو صدای قدماش هر لحظه نزدیک تر میشد دیگه نفسام به شمارش افتاده بود که یه دفعه صدای بلند ادرینو شنیدم:از خونه من گمشو بیرون. با خیال راحت چشمامو بستم! صدای جانی بود:چته بابا ترسیدم! _:به چه حقی تو خونه منو میگردی هان؟ صدای عصبی ادرین بهم ارامش میداد! _:باشه باشه رفتم بابا! فقط میخواستم این عروسکتو پیدا کنم! _:برو گمشو تا نزدم شل و پلت کنم! مثه این که خیلی بهت رو دادم! _:چرا داد میزنی؟ _ ادرین با صدای بلند تری گفت:بیرون! فهمیدم جانی از اتاق رفت . ادرین اروم گفت:بیا بیرون رفت! بعد در اتاقو بست با احتیاط از کمد اومدم بیرون با خیال راحت نفس عمیقی کشیدم و از ته دلم لبخند زدم. دستمو رو سینم مشت کردم و گفتم:عوضی! عوضی !عوضی ! بعد سرمو بالا گرفتم و گفتم:خدایا اینا چه موجوداتین که تو افریدی. تو حال خودم بودم که یه دفعه در باز شد نا خود اگاه حالت تدافعی به خودم گرفتم ادرین اومد تو اتاق و گفت:نترس منم! با خیال راحت نگاهش کردم . سرشو تکون داد و گفت:خوب شد نیومدی بیرون! هر چند با این قیافه قابل تشخیص نیستی ولی جانی خیلی تیزه! من:صد رحمت به گرگ! خندید و گفت:خب حالا که رفت ولی کلا یادت باشه دورو بر جانی نباشی اون واسش مهم نیست دختر باشی یا پسر تو راهی میکشونتت که دیگه نمیتونی ازش بیرون بیای! من:پس چرا باهاش دوستی؟ خندید و گفت:یه جورایی کارم پیشش گیره! شونه هامو انداختم بالا و گفتم:بپا نندازتت تو اون راها! سرشو تکون داد و گفت:خب بیا برو یه چیزی بخور! یه نگاه سر تا پای من کرد و گفت:امروز خیلی کار داریم! یه نگاه به لباسام انداختم و گفتم:چیزی شده؟ همون طور که از اتاق میرفت بیرون گفت:باید بریم واست لباس بخریم اینجوری نمیتونی بیای مطب من! دنبالش راه افتادم و گفتم:راستی من کی وسایلمو بیارم؟ همون طور که به سمت اشپز خونه میرفت گفت:اونا به دردت نمیخوره!باید نو بخری! من:اما همونا واسه من کافیه! برگشت سمتم و گفت:میخوای بری بالا رو ببینی؟ سرمو به علامت مثبت تکون دادم! به میز اشاره کرد و گفت:تا یه چیزی میخوری منم میرم اماده میشم باید بعدش بریم بیرون به سمت میز رفتم و گفتم:سرکار نمیری؟ _:نه مرخصی گرفتم! پاکت شیرو برداشتم و یه لیوان شیر برای خودم ریختم و خوردم!یه لقمه کوچیک هم نون و پنیر درست کردم ! بعد میزو جمع کردمو و از اشپز خونه اومدم بیرون . ادرین لباساشو عوض کرده بود. مونده بودم این ادم چقد لباس داره که هیچوقت تکراری نمیپوشه عوضش من همیشه یه دست لباس تنم بود! همون طور که یقه کاپشنشو صاف میکرد گفت:اه دور لبتو پاک کن! چشمامو لوچ کردم سمت لبمو گفتم:چیه مگه؟ صورتشو جمع کرد و گفت:با دهنت شیر میخوری یا با صورتت؟ پشت دستمو کشیدم رو لبم و گفتم:پاک شد؟ دندوناشو فشرد رو همو گفت:دختره ی کثیف برو صورتتو بشو حالمو به هم زدی! بعد بدون این که بهم نگاه کنه به دستشویی اشاره کرد! خندیدم و رفتم تو دستشویی! صورتمو شستم بعد تو اینه به خودم نگاه کردم دستمو خیر کردمو کشیدم تو موهام و مثل موهای ارش بردمشون بالا ولی باز ریختن! پوفی کردمو با دستام کشیدمشون سمت چپ. یه چشمکو بوس واسه خودم تو اینه فرستادم و گفتم:جونم به این قیافه دختر کشیم واسه خودم! از دستشویی بیرون اومدم . ادرین دم در ایستاده بود. یه نیم نگاهی به من کرد و گفت:شستی؟ صورتمو گرفتم جلو و گفتم:ایناها ببین خیسه!به حولتم دست نزدم! سرشو کج کرد و گفت:زیپ کاپشنتو بکش بالا سرده! درو باز کرد سرمای بیرون خورد تو صورت خیسم یه دفعه تمام بدنم لرز کرد دستامو بغل گرفتم و دنبال ادرین که داشت از پله های تو ایون خونش بالا میرفت راه افتادم! رسیدیم طبقه ی دوم! با ذوق خونه رو نگاه کردم ادرین به در اشاره کرد و گفت:کوچیکه ولی خب فکر کنم به دردت بخوره! یه حیاط بزرگ بالا بود که میشد پشت بوم خونه مهران و با دیوارای نیم متری احاطه شده بود در شیشه ای خونه هم تو حیاط باز میشد کنار در هم دوتا پنجره بود. ادرین رفت جلو کلید انداخت تو در رفتم جلو یه سرکی تو خونه کشیدم یه سالن بزرگ بود یه طرفش اشپزخونه بود و یه طرفشم با دکور یه اتاق بدون در کجا کرده بودن! با ذوق رفتم تو با این که اندازه یک چهارم خونه مهرانم نبود ولی از جایی که توش زندگی میکردم خیلی بزرگ تر بود! یه دوری اطراف زدم کنار اتاق یه حمام و دستشویی بود!

**********

پایان

بای