پارت 19 من یک دخترم

amily amily amily · 1400/03/11 11:27 · خواندن 7 دقیقه

ادامه

«پارت 19» روشو کرد سمت شیشه و گفت:اونی که باید خجالت بکشه یکی دیگس بعد با شیطنت اضافه کرد: که خیلی هم خجالت کشیده. دیگه کارد میزدی خونم در نمی اومد دلم میخواست خرخرشو بجوم. پوفی کردمو به سمت مطب راه افتادم(تو غلط کردی دختره مردمو بزنی همون یدفعه گذاشتم دندشو شکوندی بسته). ********** مرینت زیر چشمی به ادرین نگاه کردم . با اخمی که رو صورتش بود گفت:رسیدیم! اونم پیاده شد از تو پارکینگ پشت سرش راه افتادم. میدونستم همچین ادمیه ولی نمیدونستم اینجور ادما خجالتم سرشون میشه . برام مهم نبود چی کار میکنه تا وقتی کاری به کار من نداشت منم مشکلی نداشتم اصلا زندگی خصوصی اون به من ربطی نداشت!به علاوه من یاد گرفته بودم پر رو باشم مظلوم بازی و این چیزا به دردمن نمیخورد اگه میخواستم ساده و مظلوم باشم کلاهم پس معرکه بود. با هم سوار اسانسور شدیم! نگاهشو از من میدزدید.لبخندی زدم و رومو کردم اون طرف. چند ثانیه بعد در باز شد گفت:بیا دنبالم بازم دنبالش راه افتادم تا به یه در بزرگ چوبی رسیدیم یه طرف در روی یه تابلو نوشته بود دکتر ادرین اگراست متخصص داخلی. طرف دیگه هم نوشته بود دکتر کاگامی تسوروگی متخصص گوش و حلق و بینی! کلیدو انداخت تو در گفتم:اون کیه؟ _:کی؟ من:کاگامی تسوروگی؟ وارد شد و گفت:درباره اون باید مفصل باهات حرف بزنم حالا فعلا بیا تو! وارد شدیم رو به روم یه میز بزرگ بود دو طرفش دوتا در دیگه!به میز اشاره کرد و گفت:جات اینجاس! کنار در صندلی چیده بودن کلی عکس پزشکی زده بودن به درو و دیوار یه گوشه هم یه ویترین بود توش چند تا لوح و کتاب گذاشته بودن یه طرفم انگار ابدار خونه بود! رفتم سمت میز و گفتم:من عاشق کار پشت میزم! بعد رفتم سمت صندلی و نشستم روش به اطراف نگاه کردم روی میز یه کامپیوتر بود که کنارش هم تلفن گذاشته بودن چند تا کشو با یه کمد کوچیک هم کنار میز بود . کنار صندلی یه قفسه کشویی بزرگ بود که روش یه گلدون خالی گذاشته بودن! ادرین گفت:خب بذار اول واست توضیح بدم که این جا چی کار میکنی. نشست روی میز و گفت:تو اینجا منشی دو نفری من …. به در سمت راستی شاره کرد و ادامه داد:دکتر تسوروگی! و به در سمت چپ اشاره کرد. تو اینجا تلفنا رو جواب میدی وقتا رو هماهنگ میکنی! پرونده ها رو مرتب میکنی به بیمارا نوبت میدی و همچنین کار ابدار خونه هم با توئه تمیز کردن اینجا کار سرایداره هفته ای دوبار میاد!کیلیدا دست توئه این یعنی تو باید زودتر از همه تو مطب باشی!یه سری کارای دیگه هم هست که کم کم یاد میگیری! به کامپیوتر اشاره کرد و گفت:کار باهاشو بلدی؟ سرمو به علامت مفنی تکون دادم! _:خب باشه فعلا با همون دفتر کارا رو انجام بده تا کم کم بهت یاد بدم باید چی کار کنی! من:باشه! کشوی کنار میز رو باز کرد و گفت:توش چیه؟ نگاه کردم و گفتم:دوتا سر رسید. سرشو تکون داد و گفت:بیارشون بیرون! کاری که گفت کردم:ببین این قهوه ایه مال بیمارای منه اون بنفشه مال بیمارای کاگامی!هر کسی زنگ میزنه تو دفتر میبینی هر جا وقت اظافه بود بهش میدی! هر روز باید لیست کسایی که تو دفتر نوشته شده رو تو یه برگه بنویسی بذاری کنار هر کسی میاد بر اساس نوبتش میفرستی داخل! کار سختی نبود لبخند زدم.خیلی جدی گفت:نبینم اشتباه کنیا! من:باشه! _:هوم خوبه! به کشو های کناری اشاره کرد و گفت:دوتای اولی مال منه دوتای دومی مال کاگامیه!اینا پوشه های بیماراستهر کسی که میاد پوششو بهش میدی میفرتیش داخل بعدم که برگشت اخرین برگشو نگاه میکنی اگه مهر خورده میگیری میذاری سرجاش اگه نخورده میذاری کنار تا بعدا چک بشه!ترتیب پوشه ها بر اساس حروف الفبا از روی فامیلاشونه! هر کسی که جدید میاد تو جلسه دوم از پوشه های جدیدی رو که تو کشوی دومی میزتن بهش میدی میگی فرم رو پر کنه کامل بعد با پوشه میفرستیش داخل. من:فهمیدم! سرشو تکون داد و گفت:وقتی بیمار تو اتاقه نه تلفنی رو وصل میکنی نه خودت میای داخل نه اجازه میدی کسی سرشو بندازه پایینو بیاد تو مگه این که قبلش خبر داده باشیم! ورودی تلفن اتاق من ستاره 1 ورودی اتاق کاگامی ستاره دو اگه کاری داشتی اینجوری خبر میدی! من:کامل فهمیدم! اون که انگار تازه یخاش اب شده بود لبخندی زد و از جاش بلند شد و گفت:خوبه افرین!اگه حواست جمع باشه اصلا کار سختی نیست!حالا بیا بریم ابدار خونه رو نشونت بدم! از جام بلند شدم رفتیم تو ابدار خونه همون جا یه در داشت که به سمت سرویس بهداشتی باز میشد. بهم نگاه کرد و گفت:بیمارا اجازه ندارن اینجا برن دستشویی اگه کسی خواست بره بهشون میگی برن از دستشویی تو راهرو استفاده کنن! من:باشه! رفت سمت دستگاهی که رو کابینتا بود گفت:اینو میدونی چیه؟ من:نه! این دستگاه قهوه جوشه. طرز کارشو بهم گفت و بعد اضافه کرد من قهمو شیرین میخورم . کاگامی تلخ و با شیر!تو چه جوری دوست داری؟ شونه هاموانداختم بالا و گفتم:من تا حالا نخوردم! ابروهاشو داد بالا و گفت:واقعا؟ سرمو به علامت مثبت تکون دادم. _:میخوای امتحان کنی؟تکیه دادم به کابینت و گفتم:چرا که نه؟! در یکی از کابینتا رو باز کرد قهوه با یه لیوان خوشگل ابی که روش عکس هیولای کارتونی داشت بیرون اورد و گفت:این لیوانه منه باید برای خودت لیوان بیاری ولی حالا این دفعه اشکالی نداره(بچه شدی؟هیولای کارتونی؟!واقعا که)! قهوه رو داد بهمو گفت:ببینم یاد گرفتی! کارایی که گفته بود انجام دادم و دستگاهو زدم به برق!رو کردم بهشو گفتم:حالا باید صبر کنیم! _:افرین! خب حالا باید درباره کاگامی بهت بگم! همون موقع صدای در اومد خواستم برم ببینم کیه که دستشو گرفت جلومو گفت:هیس! نگاهش کردم اومد سمتم و با صدای ارومی گفت:ببین من الان یه کاری میکنم ولی تو روی هیچ منظوری نگیرش بعدا برات توضیح میدم قبل از این که چیزی بگم . ایستاد رو به روم شونه هامو گرفت سرشو بهم نزدیک کرد و گفت:لباتو ببر تو دهنت و تا میدوتی فشارشون بده! کاری که گفت رو کردم سرشو اورد جلو طوری که میخواست منو ببوسه چشمامو محکم بستم و لبامو رو هم فشار دادم صورتش نزدیکم بود ولی هیچ تماسی برقرار نشد . یه دفعه صدای جیغ خفیفی رو شنیدم! ادرین شونه هامو ول کرد اروم لای چشممو باز کردم دختر ظریف نقشی دستشو گذاشته بود رو دهنشو به ما خیره شده بود. ادرین به من اشاره کرد که حرف نزنم!منم ساکت شدم. دختره که قد بلند و چشمای روشن و درشت و موهای ابریشمی ای داشت با حرص گفت:تو اینجا چی کار میکنی؟ ادرین برگشت طرفشو گفت:نمیدونستم باید از تو اجازه بگیرم! فهمیدم دعوا خونوادگیه دست به سینه ایستادم و سرمو انداختم پایین و رفتم عقب. دختره پوزخندی به من زد و گفت:منشی جدیدته؟ ادرین:چیه فضولی؟یا حسودیت گل کرده! _:هه حسودی؟من به یه منشی حسودی نمی کنم! پر رو چه از خود متشکرم هست !نفسمو با حرص دادم بیرون! ادرین گفت:زود کارتو بکن و برو. رو به من کرد و گفت:بیا بریم تو اتاقم! انچنان جدی و قاطع گفت که مطیعانه مثه بچه ای که دنبال ناظم مدرسه میره تو دفتر دنبالش راه افتادم. دختره یه نگاهی سر تا پای من کرد و بهم پوزخند زد. منو متقابلا همون کارو کردم انتظار چنین چیزی رو نداشت با تعجب نگاهم کرد. چشمامو ریز کردمو و نگاهش کردم بعد وارد اتاق ادرین شدم و در رو بستم! نشست رو مبلای چرمی که رو به روی میز کارش بودن رفتم جلو و با صدای خفه ای گفتم:این چه کاری بود؟حالا فکر میکنه داشتیم همون میبوسیدیم! ادرین لبخندی زد و با خونسردی گفت:میخواستم همین فکرو بکنه

********

پایان