پارت 24 من یک دخترم

amily amily amily · 1400/03/13 10:40 · خواندن 8 دقیقه

دقت کردین چند وقته حوصله ی پوستر ندارم و نمیزارم😐

بزن ادامه

«پارت 24».

********** ادرین نشسته بودم رو مبل شماره کاگامی رو گرفتم بعد از چند تا زنگ برداشت _:جانم؟ پوزخند زدم. فکر میکرد با یه جونم و عزیزم باز خر میشدم؟ گفتم:کاگامی من تا یه هفته نیستم منشیم هم نمیاد! _:منشیتم نمیاد؟ من:نه نمیاد! _:پس کارای من چی؟ من:نمیدونم تا وقتی من نباشم اونم کارشو شروع نمیکنه! به اقا جورج بگو بیاد کمکت! _:اونوقت چرا؟ من:چراش به خودم مربوطه! هفته دیگه با هم میایم _:نترس نمیخورمش! من:از تو بعید نیست از حسودی اونم بخوری! _:اخه من به چیه اون دختره حسودی کنم اونم یکیه مثه بقیه کسایی که اوردی. من:مطمئن باش این یکی خیلی فرق داره. با حرص گفت:خب ؟همین؟ من:نکنه میخواستی زنگ بزنم بگم دوست دارم؟ میتونستم قرمزی صورتشو کاملا تصور کنم. گفت:خداحافظ بدون این که جوابشو بدم قطع کردم. یه نگاه به مرینت انداختم.رو به روی تلوزیون روی مبل سه نفره نشسته بود پاهاشو جمع کرده بود تو بغلش و سرشو گذاشته بود روشون و با دقت به فیلم ترسناکی که داشت از ماهواره پخش میشد نگاه میکرد. انگار تو جاش خشکش زده بود . رفتم کنارش نشستم تکیه داده به مبل و دستمو از پشت سرش گذاشتم رو مبل! اصلا متوجه من نشد.سرمو نزدیک بردم و گفتم:نمیترسی؟ یه دفعه از جا پرید. خندم گرفت. کوسنو برداشت اروم زد تو سرم و گفت:تو کی نشستی اینجا؟ من:اینقد ترسیده بودی که منو ندیدی. چشم غره ای به من رفت و باز به تلوزیون خیره شد همون طور که فیلمو نگاه میکرد گفت:فیلمش به اندازه تنها خوابیدن تو بیابون رو به روی یه سری ساختمون متروکه نیمه ساخته ترسناک نیست. همون لحظه سر یکی از دخترایی که تو فیلم بود متلاشی شد.صورتشو به حالت چندش جمع کرد. من:مطمئنی میخوای ببینیش؟ سرشو به علامت مثبت تکون داد. دوباره محو فیلم شد. نگاهش کردم عادت نداشتم کنار دختری بشینم و اینقدر نسبت بهم بی تفاوت باشه هر چند مرینت برعکس همه دخترایی که دورو برم بودن کاملا به من بی تفاوت بود ولی اون لحظه دلم میخواست اذیتش کنم. دستمو بردم جلو گوششو کشیدم. عکس العملی نشون نداد.. خودمو کشیدم طرفش همچنان غرق فیلم بود. یه نگاه به نیمرخش کردم. نمیدونم چرا از نیمرخ اینقدر جذاب میشد؟!همون طور بهش خیره شدم چشمم از روی موهاش پایین رفت نور تلوزیون تو چشماش افتاده بود انگار یه چراغ قوه رو تو تاریکی روشن کرده باشن . به گونش نگاه کردم گونه کوچیکش رو صورتش استخونیش واقعا بهش می اومد. بعدم به لبهاش نگاه کردم که از نیمرخ قلوه ای تر بودن(من به یک پسر تازه به صورتش نگاه میکنم اب میشم تازه اونم داداشمه اینجوریه...نگاه نکن دختره مردمو خوردی). به کل یادم رفت میخواستم چی کار کنم. پشت انگشت اشاره و وسطیمو بردم سمت صورتش و نرم کشیدم رو گونش. غرید :نکن! بدون توجه به حرفش اروم دستمو از رو گونم کشیدم سمت لباش!دستمو پس زد و گفت:اذیت نکن! مسیر دستمو عوض کردم انگشتامو فرو بردم تو موهای بالای گوششو اون یه نیمچه مویی که داشت دادم عقب و باز بهش خیره شدم صورتش انگار داشت میدرخشید.انگشتمو کشیدم پشت گوشش. برگشت سمتم و با حرص گفت:چرا نمیذاری فیلممو…. تن صداش رفته رفته پایین اومد و قطع شد.یه ذره تو چشمای من که بهش خیره شده بودم نگاه کرد اب دهنمو قورت دادم و به لباش خیره شدم.با ترس نگاهم کرد و گفت:چته؟ دوباره به خودم اومدم.دستمو با کلافگی کشیدم رو صورتمو گفتم:هیچی! یه ذره ازم فاصله گرفت و گفت:واسه هیچی اینجوری زل زدی به من؟ نگاهمو ازش گرفتم کنترل رو برداشتم و تلوزیون رو خاموش کردم و گفتم:خوشم نمیاد همسفرم بشینه فقط فیلم نگاه کنه! لباشو جمع کرد و ابروهاشو داد بالا و گفت:خب چی کار کنم پس؟ از جام بلند شدم نگاهمو کامل ازش گرفتم و گفتم:چه میدونم! تو خونه هم فقط میشینی جلوی تلوزیون؟من جای تو حوصلم سر رفت! پوفی کرد و گفت:اخه تفریحات تو به من نمیخوره! بعد با نگرانی بهم نگاه کرد و گفت:تا حالا با یه دختر اینقدر عادی مسافرت نیومدی نه؟ چشم غره ای بهش رفتم و گفتم:محض اطلاعت من با هیچ دختری مسافرت نرفتم! شونه هاشو انداخت بالا. گفتم:اینم یادت باشه من هر کاری دلم بخواد انجام میدماگه تا حالا کاری به کارت نداشتم بدون که از این به بعدم ندارم! رفتم سمت راهرو وگفتم:من میرم واسه شام یه چیزی بخرم! دوباره صدای تلوزیون بلند شد. گفت:باشه یه چیزی بخر واسه فردا بشه غذا درست کرد. جوابشو ندادم رفتم تو اتاق و درو بستم! رفتم سمت کمد و نفسمو با حرص بیرون دادم. دیگه بد جور داشت میرفت رو اعصابم. چرا باید به یه دختر بچه جذب بشم و بعد بذارم اینجوری تحقیرم کنه؟منی که با یه اشاره هر کسی که میخواستم به دست می اوردم.اصلا اگه بهش نزدیک شم چی؟چی کار میخواست بکنه؟در برابر من بی دفاع بود. بعد از اونم کسی رو نداشت که بخواد باعث دردسرم بشه. اصلا میتونستم تا هر وقت بخوام باهاش باشم اونم نمیتونست اعتراضی بکنه… دوباره از اتاق بیرون اومدم.نگاهش کردم هنوز نشسته بود روی مبل نفسمو فوت کردم و رفتم سمتش درست بالای سرش قرار گرفته بودم همین طور که داشتم فکر میکردم چطوری باید ارومش کنم بهش خیره شدم. سرشو اورد بالا و گفت:باز میخوای اذیت کنی؟ به چشمای معصومش نگاه کردم. لبخند تصنعی زدم و گفتم:نه اومدم بپرسم چی میخوری؟ سرشو تکیه داد به پشت مبل و همون طور که منو نگاه میکرد گفت:فرقی نداره. من:باشه! اینو گفتم و خودممو به سرعت ازش دور کردم. ایستادم تو حیاط. مشتمو کوبیدم رو ماشین .فکر تجاوز به سرم نزده بود که حالا زد. سوار ماشین شدم و راه افتادم . باید جلوی خودمو میگرفتم نه به خاطر اون به خاطر خودمم که شده باید دور مرینت رو خط میکشیدم . این چند وقت اونقد به رابطه داشتن با دخترا عادت کرده بودم که دیگه نمیتونستم عادی برخورد کنم! حوصله نداشتم برم رستوران دم اولین فست فودی که دیدم استادم و دوتا پیتزا خریدم. و بعد هم یه ذره خرت و پرت برای غذای فردا. یه کم معتلش کردم تا حالم خوب بشه و بعد برگردم. وارد خونه شدم همون موقع بود که فیلم تموم شد. محکم درو بستم دوباره از ترس از جاش پرید! دستشو گرفت رو قلبش و گفت:چرا اینجوری میکنی؟ خندیدم و رفتم سمت شومینه به پیتزا هایی که تو دستم بود نگاه کرد و گفت:چی خریدی؟ خریدامو گذاشتم تو اشپز خونه و با جعبه های پیتزا و نوشابه نشستم رو به روی شومینه و گفتم:پیتزا! دستمو گرفتم جلوی اتیش و گفتم:بیرون خیلی سرده! پاشد اومد نشست رو به روی من سریع یکی از جعبه ها رو کشید سمت خودش. سرشو به دو طرف تکون داد و گفت:به به به!اخرین باری که پیتزا خوردم دوسال پیش بود اونم نه کامل یه قاچ! در جعبه رو باز کرد همون طور که با لذت به پیتزا ها خیره شده بود گفت:چه بویی داره! خندیدم و گفتم:یه جوری حرف میزنی ادم فکر میکنه داره چی هست حالا! از جاش بلند شد و گفت:این یکی عکس گرفتن داره! دستشو کشیدم دوباره نشست گفتم:من گوشی دارم!بشین راحت غذاتو بخور یه تیکه از پیتزا رو برداشت یه گاز کوچیک ازش زد چشماشو بست با تمام احساسی که داشت گفت:خوشمزس! چشماشو باز کرد مات این لذت بردنش شده بودم. با هیجان سسشو خالی کرد روش و این دفعه با ولع شروع کرد به خوردن! غش غش زدم زیر خنده! با لب و لوچه اویزون نگاهی به من کرد و گفت:چیه؟ به جعبه دست نخورده من نگاه کرد و گفت:نمیخوری؟ سرمو تکون دادم و گفتم:دختر خوب! یه خانوم هیچوقت با هول غذاشو نمیخوره! لقمه ای که تو دهنش بود قورت داد و گفت:چطوری میخوره؟ یه تیکه از پیتزامو برداشتم و گفتم:اینجوری نگاه کن! یه ذره سس زدم روش و گفتم:اولا که سس زیادی باعث میشه صورتت سسی بشه این هم منظره خوبی نیست! بعد به گوشه لبش که سسی شده بود اشاره کردم! با انگشتش پاکش کرد.گفتم:بعدم اگه سسی بشه با دستمال باید پاکش کنی! یه نگاه به اطرافش کرد و گفت:اینجا دستمال نیست! من:باید همراهت باشه! شونه هاشو انداخت بالا و با دقت نگاهم کرد گفتم:اولا که گازاتو بزرگ نمیگیری بعدم نجویده قورتش نمیدی! سرشو تکون داد و سعی کرد بعدی رو با اداب بخوره! منم مشغول شدم همون طور زیر چشمی نگاهش میکردم. اون یه دختر کوچیک بود و من 12 سال ازش بزرگتر بودم. چطور میشد به یه دختر بچه دست درازی کرد. بعد از این که همه پیتزاشو خورد با ارنجش لبشو پاک کرد دستشو گرفتم و گفتم:نه دیگه نشد! دیگه این کارو نکنیا! شقیقشو خاروند و گفت:یهو بگو برم بمیرم دیگه! من:اینا مردن نیست باید یاد بگیری جلو یه نفر این کارو بکنی میگن دختره چقد بی ادبه! نفس عمیقی کشید و گفت:باشه چشم! به جعبش نگاه کرد و گفت:ببین اینقد خوشمزه بود که یادم رفت عکس بگیرم! گوشیمو اوردم بیرون و گفتم:من یکی دارم بردار باهاش عکس بگیر! خندید و گفت:باشه! نشست رو سکوی کنار شومینه و اخرین تیکه پیتزامو گرفت دستش رو به روش نشستم تا عکس بگیرم! با دست زد کنارشو گفت:خودتم بیا! نشستم کنارش و عکس گرفتم! بعد از عکس سریع پیتزا رو گاز زد و گفت:دهنی شد دیگه این مال من! خندیدم و پیتزا رو از دستش کشیدم و گفتم:هیچم دهنی نشد سرشو اورد جلو زبونشو چسبوند به پیتزا. با حرص گرفتمش سمتشو گفتم:بیا! همون طور که میخندید پیتزا رو از دستم گرفت! دو تیکش کرد و گفت:بیا بخور! با چندش نگاهش کردم! قیافشو مظلوم کرد و گفت:به جون خودم اینجاشو زبون نزدم! با اکراه ازش گرفتم! خندید وگفت:باور کن سالمه. سرمو تکون دادم و همشو جا دادم تو دهنم! شاید اون خوشمزه ترین تیکه ای بود که خوردم! رو کردم بهش و گفتم:فردا میبرمت شهرو ببین

**************

پایان