پارت 29 من یک دخترم

amily · 15:18 1400/03/16

بکوب ادامه

«پارت 29» با رفتن ادرین فهمیدم ازاد شدم.دیشب جانی و از پشت پنجره دیدم خیلی مطمئن بودم که منو تو تاریکی نمیبینه ولی نگاه خیرش به پنجره عصبیم میکرد. میدونستم باید از دستش فرار کنم چون اصلا ادم درستی نبود ولی این که چرا ادرین میخواست منو از دست اون که دوستش هم بود قایم کنه برام عجیب بود چون در برابر نینو زیاد حساسیت به خرج نداده بود. بعد از ناهار خونه رو جمع و جور کردم و اماده شدم تا برم مطب! کیلیدا رو برداشتم با تمام سلیقه ای که تونستم به خرج بدم یه پالتوی مشکی با شلوار کتون و شال زرشکی پوشیدم با موهامم که کاری نمیتونستم بکنم و از خونه اومدم بیرون! راهو همون دفعه یاد گرفته بودم با اتوبوس رفتم . وارد ساختمون شدم نگهبان با دیدن من سری تکون داد و گفت:سلام خانوم دوپنچنگ! تا حالا کسی اینقد تحویلم نگرفته بود. اصلا منو از کجا میشناخت. لبخندی زدم و گفتم:سلام آقا خسته نباشید. اونم انگار از من بیشتر کیف کرده بود با ذوق گفت:اینجا منو اقا حسن صدا میکنن(اقا اسمه واقعیش حسنه من یادم رفته که اسمش تو داستان چی بود دیگه ببخشید قاتی کردم) ! اسمشو شنیده بودم ادرین اون روز داشت دربارش با نینو حرف میزد. رفتم جلو و گفتم:از اشناییتون خوشبختم. با مهربونی نگاهم کرد و گفت:منم همین طور انگار این دفعه اقا ادرین تو انتخاب منشی سنگ تموم گذاشته اگه میدونستم به حرفم گوش میکنه زود تر بهش میگفتم که یه دختر عاقل رو بیاره سر کار! ابروهامو دادم بالا. خندید و گفت:واقعا خانومی! ماشالا ماشالا! از لفظ خانومی که به کار برد واقعا خوشحال شدم پس داشتم کارمو درست انجام میدادم.سرمو تکون دادم و گفتم:ممنون شما لطف دارین. _:برو دخترم برو به کارت برس مزاحمت نمیشم. چشمی گفتم و سوار اسانسور شدم. درو باز کردم هنوز کسی نیومده بود. نشستم پشت میز دستامو تو هم قفل کردم و کشیدم جلو صدای تق تق انگشتام در اومد چون کسی نبود از فرصت استفاده کردم و اون شال اعصاب خورد کن رو از سرم در اوردم بعد سر رسیدا رو بیرون کشیدم و همون طور که ادرین بهم گفته بود لیست بیمارا رو نوشتم. کارم تموم شده بود یه نگاه به ساعت کردم تازه سه و ربع بود یه کم زود راه افتاده بودم برای همین نیم ساعت پیش رسیده بودم مطب. کیفمو گذاشتم تو کمد خالی زیر میز بعد شروع کردم به کشستن توی کشو ها! چیزای زیادی نبود. یه ربع دیگه هم گذشت ولی نه خبری از کاگامی شد نه ادرین بی خیال صندلیمو کشیدم عقب و پاهامو گذاشتم رو میز و تکیه دادم به صندلی اون لحظه احساس میکردم مدیر یه شرکتم که پشت میزش با خیال راحت لم داده و بدن این که بخواد به خودش زحمت بده میلیون میلیون پول به حسابش واریز میشه(خدا خر و شناخت که بهش شاخ نداد..چقدرم تفاهم دارن). داشتم تو خیال میلیاردریم عشق میکردم که یهوو صدای باز شدن در اومد.قبل از این که ببینم کیه از هولم از رو صندلی افتادم. با خودم گفتم :اگنم شکست . بیخیال خالی شدنم شدم همون زیر شالمو سرم کردم و اومدم بالا دیدم ادرین ایستاده و بهم میخنده. اخمی کردم و گفتم:خب بگو تویی! خندید و گفت:خوب خوش میگذرونیا! از جام بلند شدم پاتومو تکونم و در حالی که صندلیمو صاف میکردم گفتم:خب کارامو انجام دادم. نشستم سر جامو به برگه ها اشاره کردم. برگه ها رو برداشت سرشو تکون داد و گفت:خوبه افرین! نگاهش کردم و گفتم:همیشه دیر میای؟ لبخندی زد و گفت:نه امروز کارم یه کم طول کشید ولی کاگامی اغلب ساعت 4 میاد. مریض نیومد؟ من:نه ساعتا از 4 خورده. لبخندی زد و گفت:خوبه کارت درسته. من میرم اتاقم کاری داشتی خبرم کن! سرمو تکون دادم .اشاره کرد به سرمو گفت:شالتم سرت کن یادت باشه اینجا خونه نیست تو هم دیگه پسر نیستی!راستی شماره نگهبانی ستاره 777 بگیرش به حسن اقا بگو بیسکوییت بگیره! من:باشه! شالمو سرم کردم و نشستم ادرینم رفت تو اتاقش. داشتم پوشه های بیمارا رو بیرون می اوردم که نخوام دنبالشون بگردم که صدای کاگامی رو شنیدم:به به خانوم مشنی افتخار دادین مطبو مشرف کردین. میدونستم توپش حسابی پره ولی از این که زیادی باهاش در بیفتم هم خوشم نمی اومد اگه اون احتراممو نگه میداشت منم کاری به کارش نداشتم. رو کردم بهش و با لبخند گفتم:سلام! ببخشید نیومدم دستور دکتر بود و اگر نه زودتر خدمت میرسیدم. از عکس العمل من تعجب کرده بود چینی به بینیش داد و گفت:چی؟ ابروهامو دادم بالا و گفتم:هیچی من فقط سلام کردم. سرشو تکون داد و گفت:سلام! بعد پوزخندی زد و گفت:خوبه من:چی؟ پوفی کرد و گفت:هیچی! به کارت برس. بعد رفت سمت اتاقش. من:چشم خانوم دکتر چیزی لازم داشتین خبرم کنین. رو پاشنه چرخید سمتم با چشمای کرد نگاهم کرد. خنده ای کرد و گفت:باشه! بعد اروم شرشو کج کرد و با لبخند رفت سمت اتاقش. خنده ای کردم و سرمو تکون دادم. اخر ساعت بود . داشتم وسایلمو جمع میکردم که کاگامی و ادرین هم زمان از اتاقاشون بیرون اومد ادرین رو به من کرد و گفت:پایین منتظرم عزیزم. لبخندی زدم و سرمو تکون دادم. وقتی ادرین رفت منم کیفمو برداشتم و از جام بلند شدم کاگامی ایستاد رو به رومو گفت:شماها واقعا با هم دوستین؟ سرمو به علامت مثبت تکون دادم. یه تای ابروشو داد بالا و گفت:چند وقته؟ من:یه ماه! پوزخندی زد و گفت:میدونی قبلا هم دوست دختر داشته! من:اره! _:میدونی زیاد بودن؟ من:اره! لباشو جمع کرد و گفت:میدونی باهاشون رابطه داشته؟ سرمو به علامت مثبت تکون دادم. حرصش گرفته بود. گفت:میدونستی منم باهاش بودم؟ خندیدم در اصل من هیچی از ادرین نمیدونستم ولی نمیشد به اون چیزی بگم. گفتم:من همه چیزو میدونم! حالا اگه میشه بذار برم! راهمو سد کرد و گفت:تورو هم بازی میده گولشو نخور! نگاهش کردم و گفتم:من واسش فرق دارم عزیزم. پوزخندی زد و گفت:به همه اینو میگه! نگاهش کردم و گفتم:ولی اون خودش اینو به من نگفته من اینو بهش گفتم. پوفی کرد و گفت:چه از خود راضی! تو اصلا چند کلاس سواد داری؟! خندیدم و گفتم:نمیخوام بهت بر بخوره ولی من فقط تا سوم راهنمایی درس خوندم دارم ولی خیلی چیزا دارم که ادرینو واسم نگه میداره برعکس تو! با غیض گفت:دختره بی سواد پس معلومه یکی از همون بی سر و پاهایی!بهتره بدونی من خیلی سر تر از توام تو هیچ چیزت بهتر از من نیست. من:اگه نبود تو رو ول نمیکرد و بیاد با من! با سیلی که زد تو گوشم یه طرف صورتم داغ شد. با عصبانیت نگاهش کردم یقشو گرفتم و کشیدمش سمت خودم از زورم تعجب کرده بود زل زدم تو چشماشو گفتم:دیگه نبینم از این غلطا بکنی! با تمام زورم هلش دادم سمت در! از شدت ضربه افتاد رو زمین پامو گذاشتم رو کفشش و محکم فشار دادم و از مطب رفتم بیرون همون طور که میرفتم سمت اسانسور فریاد زد:دختره وحشی مطمئن باش جواب این کارتو میدم. خندیدم و سوار اسانسور شدم. تو اینه اسانسور صورتمو نگاه کردم. عوضی یه جوری زد که جاش بمونه. رفتم تو پارکینگ و سوار ماشین ادرین شدم و درو محکم بستم. ادرین با تعجب برگشت سمت من و گفت:دره ها! من:باشه ببخشید. _:اوهو چه عصبی! چشم غره ای بهش رفتم و گفتم:نگفته بودی این دختره وحشیه! ماشینو از پارک در اورد و گفت:کی؟ من:کاگامی! رو کردم بهش و گفتم:ببین سر صورت نازنینم چه بلایی اورده! نگاهم کرد و با تعجب گفت:زد تو صورتت؟ من:البته منم از خجالتش در اومدم ولی قرار نبود دیگه به خاطرت کتک بخورم! _:نمیدونستم… حرفشو قطع کردم و گفتم:اگه اینقد دوست داره خب چرا تو پسش میزنی؟ با تعجب نگاهم کرد و گفت:فکر میکنی دوسم داره؟ من:اگه نداشت منو میزد؟ خندید و گفت:تو هم زدیش یعنی دوسم داری؟ مشت زدم تو بازوشو گفتم:نه خیرم منظورم این نبود. تو اینه خودشو نگاه کرد و گفت:چرا؟من که خیلی خوشتیپم! خوش اخلاقم! پولدارم! دکترم. من:ببین زیر بغلت بیشتر از دوتا هندونه جا نمیشه ها! لبخندی زد و گفت:فردا حسابشو میرسم! من:خودم رسیدم. _:میدونم یه بارم من میرسم! شونه هامو انداختم بالا و گفتم:خود دانی! _:راستی واسه روز اول کارت عالی بود!چقدرم که این حسن اقا تعریفتو کرد چی کار کردی؟ خندیدم و گفتم:هیچی فقط جواب سلامشو دادم. _:خب خیلیا اینقد بی فرهنگن که همین کارو هم نمیکنم!مراجعه کننده ها هم راضی بودن در کل که اگه اینجوری پیش بری حقوقتو زیاد میکنم! دستامو زدم به همو گفتم:راست میگی؟ سرشو به علامت مثبت تکون داد و گفت:یه منشی داشتم فوق لیسانس داشت ولی اصلا بلد نبود با مراجعه کننده ها درست حرف بزنه همه از دستش شاکی بودن برعکس امروز هر کی می اومد تو اتاق اول میگفت اقای اگراست این منشی جدیدتون خیلی بهتر از قبلیه خوب شد عوضش کردین. با رضایت لبخند زدم. ادامه داد:به نظرم این نشون میده هوشت خوبه!راستی تو چرا درستو ادامه نمیدی؟

************

پایان