پارت 37 من یک دخترم

amily · 16:21 1400/03/23

بکوب ادامه بازم منتظر باشید

«پارت 37» از جام بلند شدم و رفتم سمت اشپزخونه قهوشو اماده کردم و رفتم تو اتاق داشت روپوششو میپوشید . بدون هیچ حرفی رفتم جلو و قهوشو گذاشتم رو میز خواستم برم بیرون که گفت:چیزی شده؟ من:نه! یه ذره به صورتم نگاه کرد و گفت:ولی یه جوری شدی! لبامو جمع کردم و گفتم:نه نشدم! سرشو تکون داد و گفت:بابت دیشب….. حرفشو قطع کردم و گفتم:بیا دربارش حرف نزنیم! لبخندی زد و گفت:باشه! دیگه چیزی نگفتم از اتاق اومدم بیرون! تا وقتی کار تموم شد دیگه ندیدمش داشتم میزو جمع میکردم که اخرین بیمارشم از اتاقش رفت بیرون!چند دقیقه بعد ادرینم اومد بیرون! _:خب اگه کارت تموم شد بریم دیگه! کیفمو برداشتم و گفتم:تموم شد! تا خونه با هم هیچ حرفی نزدیم از اون جو سنگین بدم می اومد ولی ترجیح میدادم حرفی زده نشه! ادرین ماشینو دم در پارک کرد و گفت:دیگه نمیارمش داخل! من:باشه! درو باز کردم خواستم برم پایین که یه چیزی یادم اومد رو کردم به ادرین و گفتم:من ارایش کردن بلند نیستم! لبخندی زد و گفت:اماده میشم میام بالا یه کاریش میکنیم! سرمو تکون دادم و از ماشین پیاده شدم. رفتم خونه بلوزمو پوشیدم و روشم پالتومو تنم کردم شلوار کتون مشکیمم پوشیدم کفشای عروسکی که روزی که ارایشگاه رفته بودم رو هم برداشتم و دامنمو گاشتم تو کیف!همون موقع ادرین در زد درو براش باز کردم اومد داخل لباسای دیشبشو به اظافه یه کت مشکی پوشیده بود موهاشو هم داده بود بالا.الحق که خوشتیپ بود. یه نگاه به من کرد و گفت:اماده ای! به صورتم اشاره کردم و گفتم:نه! نشست روی مبل و گفت:لوازم ارایشتو بیار ببینم! بالاخره با کمک همدیگه و مطالبی که تو لپ تاپش از اینترنت در اورد بعد از نیم ساعت یه خط چشم درست و حسابی پشت چشمم کشیدیم! از بس پاکش کرده بودم پلکم میسوخت!یه کم ریمل و رژ و کرم هم زدم بعد هم ادرین موهامو با ژل حالت داد و یه تل پاپیون دار سورمه ای که دیشب خریده بودیم هم زد تو موهام! به همین بسنده کردیم و بعد از بستن گردنبند و ساعت و شالم راه افتادیم. ادرین بیرون شهر رو به روی یه باغ ماشینو پارک کرد همه جا تاریک بود از ماشین پیاده شدم و کیف کادو پیچ شده کاگامی رو تو بغلم فشردم! منتظر شدم تا ادرین پیاده شه بعد با هم رفتیم سمت در! ایستادیم ادرین در زد چند ثانیه بعد در باز شد. پشت در یه دنیای دیگه بود جمعیت زیادی ته باغ بودن تو هر ثانیه تو نوری که فلش میزد گم میشدن و دوباره پیداشون میشد صدای اهنگ زیاد نبود بیشتر صدای همهمه می اومد!حس بدی داشتم ادرین داشت با پسری که درو برامون باز کرده بود خوشو بش میکرد رفتم ایستادم کنارش!بالاخره حرفش تموم شد پسره رو کرد به منو گفت:خوشبختم مرینت خانوم! سرمو تکون دادم ولی حرفی نزدم. مرینت متوجه استرس من شده بود دستموگرفت حقله کرد دور بازوشو منو کشید سمت جمعیت! اون وسط بعضیا با ادرین سلام علیک میکردن ادرین هم منو یکی یکی بهشو معرفی میکرد ولی من بیشتر حواسم به دختر و پسرایی بود که داشتن جیک تو جیک هم میرقصیدن. رقصشون اصلا شبیه چیزی که دیشب ادرین بهم یاد داده بود نبود اغلب دخترا پشتشونو کرده بودن به پسراو از پشت در حالی که به هم چسبیده بودن و سرشون تو هم بود میرقصیدن!بعضیا هم که اصلا تو حال خودشون نبودن فقط چند نفر بینشون بودن که داشتن مثه ادم میرقصیدن. با صدای ادرین به خودم اومدم!تولدت مبارک کاگامی جون! نگاهمو از بقیه گرفتم و توجهمو دادم به کاگامی یه لباس عین همونی که ادرین ازم خواسه بود بخرم پوشیده بود فقط همون دوتا بند بالا رو هم نداشت موهاشو یه جوری عجیب و غریب بالا برده بود طوری که زا هر طرف سیخ شده بود بیرون عین این که یه دسته گل از کاه درست کرده باشی. یه جفت کفش پاشنه بلند هم پاش کرده بود طوری که با اون قدش و اون پاشنه هایی که بیشتر شبیه میخ بودن تا پاشنه باید تو اسمون دنبالش میگشتی!ارایشش هم که کامل کامل بود عین یه عروس تمام و کمال! لبخندی بهش زدم و گفتم:تولدت مبارک! برعکس استقبال گرمش از ادرین با اکراه نگاهی سر تا پای من کرد و گفت:ممنون! کادومو گرفتم سمتش و گفتم:ناقابله! لبخند تصنعی زد و گفت:لطف کردی! ادرین به من اشاره کرد و گفت:مرینت میخواد لباسشو عوض کنه! کاگامی به یکی از دخترایی که کنارش بود گفت:ارام!بیا ایشونو ببر لباساشو عوض کنه! دختره اومد سمت من و گفت:بیا عزیزم! به ادرین نگاه کردم و گفتم:تو نمیای؟ این حرفم کاگامی رو به خنده وا داشت!گفت:نترس نمیدزدنش! ادرین لبخندی زد و گفت:چرا دنبالت میام! خندیدم . کاگامی که حسابی ضایع شده بود از نزدیک ما کنار رفت. دنبال دختره راه افتادیم ما رو برد تو خونه کوچیکی که تو باغ بود و گفت:میتونی بری تو بقیه دخترا هم دارن لباس عوض میکنن! ادرین رو کرد به منو گفت:من همین جا منتظرم! سریع رفتم تو چند نفر دیگه هم داخل بودن بدون توجه به اونا سریع لباسامو عوض کردم و اومدم بیرون. ادرین لباسا و کیفمو گرفت بعد با هم رفتیم سمت صندلیایی که گوشه باغ چیده بودن! همين كه خواستيم بشينيم يه نفر ادرینو صدا زد!هر دو برگشتيم سمت صدا. پسري كه داشت به ما نزديك ميشد گفت:به به درود بر پزشك بزرگ! ادرین با خنده گفت:درود بر پزشك كوچك !تو كجا اينجا كجا? پسره با ادرین دست داد و گفت:تولد نوه عممه!تو چي? ادرین گفت:کاگامی و من تو يه مطب كار ميكنيم! اهاني گفت بعد به من اشاره كرد و گفت:معرفي نميكني? ادرین سرشو تكون داد دستشو انداخت دور شونمو گفت:ايشون عزيز من مرینته! بعد به پسره اشاره كرد و به من گفت:ایوان تو بيمارستان كاراموزه بعد از اين دوره پزشكي عمومي ميگيره! سرمو تكون دادم و گفتم :خوشبختم! تعظيمي كرد و گفت:همچنين بانو! خنديدم ادرین سرشو كج كرد و اروم تو گوشم گفت:اين يه كم ديوونس! بعد رو كرد به ایوان و گفت:خب بهتر نيست بشينيم? ایوان يه نگاهي به من كرد و گفت:اخه نميخوام مزاحم بشم! ادرین گفت:نه بابا اين چه حرفيه؟ بعد به من نگاه كرد منم موافقتمو با يه لبخند اعلام كردم. همگي دور ميز نشستيم ایوان نگاهي به من كرد و به ادرین گفت:نميدونستم دوست دختر داري! ادرین دست منو تو دستش گرفت و هر دو رو گذاشت روي ميز و گفت:خب حالا ميدوني!از اون گذشته منو مرینت حدودا يه ماهه كه با هم اشنا شديم! ایوان روم زد رو ميز و گفت :ولي ماشالا خوب به هم مياين! لبخندي زدم و گفتم :ممنون شما لطف دارين. ایوان سرشو تكون داد بعد از شربتي كه سر ميز بود يه ليوان نصفه ريخت اول گرفت سمت من و گفت:بفرماييد! قبل از اين كه من چيزي بگم ادرین گفت:مرینت مشروب نميخوره! با تعجب گفتم:اينا مشروبه؟ ادرین سرشو به علامت مثبت تكون داد گفتم:چه جالب!سر همه ميزا هست? _:اره. ایوان گفت:اولين باره مياي چنين تولدي! من:بله! سرشو تكون داد و گفت:البته تولد كه نه يه پا عروسيه واسه خودش!دختر بيچاره عقده اي شده تو اين سن هيچكي واسش عروسي نگرفته خودش دست به كار شده! ادرین با خنده گفت:نه بابا هميشه همين جوري بوده! ایوان:قبلا ما رو دعوت نميكرد ولي الان هر كسي رو تونسته خبر كرده! ادرین شونه هاشو انداخت بالا! همون موقع کاگامی اومد طرفمون با ایوان سلام و عليك كرد بعد گفت:ادرین چرا نشستي؟نميخواي يه كم واسه ما برقصي يا شايد مرینت اجازه نميده؟(من تو یکی رو خفه نکنم امیلی نیستم برگ چغندرم) ادرین گفت:ما تازه رسيديم واسه همين نشستيم. کاگامی دستشو به سمت ادرین دراز كرد و گفت:حالا افتخار نميدي يه دور با صاحب مجلس برقصي? اينو كه گفت نفسمو با حرص دادم بيرون دختره پر رو .اصلا دلم نميخواست با ادرین برقصه هر چند ربطي به من نداشت كه ادرین چي كار ميكنه ولي فعلا اين من بودم كه به عنوان همراه ادرین اومده بودم! قبل از اين كه ادرین چيزي بگه ایوان كه متوجه عصبانيت من شده بود رو كرد به کاگامی وگفت:نه ديگه کاگامی جون اونايي كه جفتي اومدن بايد با هم برقصن ما بي جفتا هم با هم(اخ قربونت بشم داداش...ایشالله جبران کنیم). قبل از اين كه اجازه اظهار نظر به کاگامی بده از جاش بلند شد و گفت:حالا پرنسس به ما افتخار رقص ميده؟ کاگامی با اكراه دست تو دست ایوان گذاشت و گفت:چرا كه نه! بعد رو كرد به ادرین و گفت:ولي يه دورم بايد با هم برقصيما!فكر نكنم مرینت جون ناراحت بشه! بعد بدون اين كه منتظر جواب باشه پشت چشمي نازك كرد و رفت! ادرین خنديد و گفت:خوبه ایوان اينجا بود ! لبخند زدم يعني اگه اون نبود باهاش ميرقصيد?سرمو تكون دادم اصلا به من چه چرا دارم به اين چيزا فكر مي كنم؟! ادرین زد به بازومو گفت: ميخواي برقصيم؟ من:ميشه نريم؟ _:چرا؟ شونه هامو بالا انداختم و گفتم: همينجوري! يه ذره نگاهم كرد و گفت:تو از ظهر يه جوري شدي!چيزي شده؟اگه كه مشكلي داري بهم بگو! من:نه چيزي نيست! _:اگه راست ميگي پاشو بريم برقصيم! پوفي كردم و از جام بلند شدم ادرین لبخندي زد و دستمو گرفت و كشيد وسط جمعيت در حال رقص. خودش دستامو گذاشت رو شونش و دستشو حلقه كرد دور كمرم! يه نگاه به دختر و پسرايي كردم گ كه دورو برمون بودن !هر كسي سرش به كار خودش گرم بود . ادرین سرشو اورد پايين و گفت:حسابي حرص کاگامی رو در اورديما! من:كو? _:پشت سرته! خواستم برگردم كه ادرین گفت:برنگرد ! من:چرا؟ميخوام ببينمش. لبخندي زد و گفت:اين كار درست نيست. پوفي كردم و گفتم: اي بابا! درین با خنده گفت : الان ميچرخيم نگاهش كن.

**************

پایان