پارت 39 من یک دخترم

amily amily amily · 1400/03/23 16:41 · خواندن 9 دقیقه

یک پارت دیگه هم میدم و تموم

«پارت39» وارد اتاق شديم يه ميز گرد با دوتا صندلي رو به رومون بود اطراف روي طاقچه هاي كوچيك پر از شمع و سنگايي بود كه توش روشن شده بود روي ميز هم يه فانوس بود كه البته توش لامپ كار گذاشته بودن! با شوق گفتم:چه جالبه!ادمو ياد شباي شام غريبان روستا ميندازه! ادرین با خنده گفت:خيلي دلم ميخواست اينجا رو ببينم! هر دو نشستيم سر ميز .گفتم:مگه قبلا نيومدي؟نگهبان كه ميشناختت. منو رو برداشت و گفت:با اكيپ دوستام زياد ميام ولي اين اتاقو نديده بودم! سرمو تكون دادم گفت:چي ميخوري? بعد منوي بازكرده رو گرفت سمتم يه ذره به اسماي عجيب غريب غذاها نگاه كردم تا رسيدم به دوستان اشنا يعني كباب و جوجه.يكي يكي با دقت به محتوياتشون نگاه كردم تا رسيدم به يكي كه هم گوشت داشت هم جوجه دست گذاشتم روشو گفتم:از اينا! ادرین سرشو تكون داد.ادرین يه نگاهي كرد و سرشو تكون داد پيشخدمت اومد ادرین گفت:يه ميكس و يه خوراك ميگو با دوتا سالاد فصل و يه زيتون سياه و دوتا نوشابه مشكي! پيشخدمت سرشو تكون داد و بعد از ور رفتن با گوشي كه شبيه به هموني بود كه دست نگهبان ديدم رفت. موقع خوردن غذا من محو مزه ي خوبش شده بودم اصلا نفهميدم كه مهران تو فكره اخر سر هم يه ذره از غذاشو خورد و رفتيم!توي راه هم زياد حرف نزديم ميدونستم با اون مشكلي كه پيدا كرده بود ذهنش خيلي مشغوله. رسيديم خونه خيلي كوتاه از هم خداحافظي كرديم و من رفتم بالا! لباسامو عوض كردم و رفتم حمام! كارم تموم شده بود لباسامو تو حمام عوض كردم و حولمو مثه شال انداختم رو سرم همين كه اومدم بيرون ديدم صداي در مياد رفتم سمت در از پشت پرده نگاه كردم ادرین بود دستشو تكيه داده بود به ديوار و سرش پايين بود حس كردم حالش خوب نيست درو باز كردم هم چنان سرش پايين بود .با نگراني گفتم :ادرین خوبي? ين دفعه خودشو پرت كرد تو بغلم تمام سعيمو كردم تا تعادلمو حفظ كنم .تمام سنگيني وزنش رو شونم افتاده بود خواستم بكشمش بالا كه دستاش دور كمرم حلقه شد! من:چي كار ميكني؟ چسبيد به من و گفت :مرینت! از لحنش فهميدم مسته با تمام توانم شونه هاشو دادم عقب و گفتم: چي كار كردي? چشماي خمارشو دوخت به منو گفت:خوشگل شدي! بعد نگاهشو كشيد سمت لبام و حلقه دستشو محكم تر كرد ديگه وقت ترسيدن بود… در حالي كه سعي ميكردم دستاشو باز كنم گفتم:بهتره بري! دستاشو باز كرد و با يه حركت سريع دوباره منو با دستام تو بغل گرفت و گفت:كجا برم؟من تازه اومدم! در حالت عادي هم از پسش بر نمي اومدم چه برسه به حالا كه مست هم بود.سرمو گرفتم پايين و در حالي كه تقلا ميكردم گفتم:چرا مست كردي? منو از رو زمين بلند كرد و گفت:من مست نكردم ببين ! بعد نفس داغشو فوت كرد تو صورتم بد جوري بوي الكل ميداد. صورتمو كشيدم عقب و گفتم:منو بذار زمين! خنده اي كرد و گفت:جات بده!؟دوست نداري بغلت كنم؟ زل زد تو چشماي وحشت زده منو ادامه داد:ولي من دوس دارم! در حالي كه ميرفت سمت اتاق خوابم گفت:ولي يه چيزي رو بيشتر دوس دارم!ميدوني چي? جوابشو ندادم داشتم با پاهام تو هوا لگد ميزدم تا يه جوري خودمو ازاد كنم .يه دفعه منو محكم كوبيد به ديوارو پاهاشو رو پاهام قفل كرد! تمام زورشو به كار گرفته بود حلقه ي دستشو باز كرد اما همين كه خواستم از دستام استفاده كنم دوطرف بدنم ثابتشون كرد و تكيه داد بهم تا بتونه رو هوا نگهم داره! زل زد تو چشمامو گفت :تو رو دوست دارم !از هر چيزي بيشتر… نگاهش بين لبا و چشمام حركت ميكرد سرشو اورد كنار گوشمو گفت:ميخوام اعتراف كنم كه دوست دارم! حسابي ترسيده بودم هيچ راهي نداشتم تقلا كردن هم فايده اي نداشت.بايد فكرمو به كار مينداختم ولي انگار مغزم هنگ كرده بود. لاله گوشمو بوسيد و گفت:خيلي دوست دارم! بغض گلومو گرفته بود با التماس گفتم:ادرین! لبشو چسبوند به گوشمو گفت:جونم؟بازم بگو !بازم اسممو صدا كن .وقتي ميگي ادرین قند تو دلم اب ميشه. با صداي لرزوني گفتم:بس كن! (با این کارایی که تو میکنی اگه سکته نکنه خیلیه)_:از من ميترسي؟ سرمو به علامت مثبت تكون دادم. دوباره گوشمو بوسيد و گفت:نترس عزيزم اخه من چطور ميتونم به عشقم اسيب بزنم؟اذيتت نميكنم قول ميدم! لباشو كشيد سمت گونم. همزمان كه سرمو عقب كشيدم سعي كردم دستامو از دستش بكشم بيرون .انچنان دستمو فشار داد كه حس كردم استخونام خورد شد.اروم گفت:دختر خوبي باش! بعد رفت سمت گردنم. به گريه افتاده بودم رومو كردم اون طرف فشار لبشو رو گردنم حس ميكردم اگه تو همين وضعيت ميموندم كارم تموم بود چشمم خورد به در حمام همون لحظه فكري به ذهنم رسيد.يه نگاه به ادرین كردم بعد سعي كردم اروم باشم سرمو برگردوندم سمتشو چسبوندم به سرش با اين كارم سرشو اورد بالا يه لبخند تحويلش دادم.خنديد و گفت:اي جونم! اروم دستامو شل كردم اين باعث شد فشار دستشو كم كنه اروم تو گوشش گفتم:بريم تو حمام؟ تمام سعيمو كردم كه لحنم با عشوه همراه باشه !خوشبختانه كار ساز هم بود . ادرین خنديد و گفت:اره عشقم!ميريم! دستامو ول كرد منم حلقشون كردم دور گردنش خودش پاهامو پيچيد دور كمرش. بعد صورتمو گرفت تو دستاشو گفت:تو هم دوسم داري ؟ سرمو به علامت مثبت تكون دادم . لبخندي زدو اروم گفت:قول ميدم هميشه پيشت بمونم! نگاهش كردم سرشو اورد جلو اگه عكس العمل اشتباهي انجام ميدادم نقشم نميگرفت. لباشو گذاشت رو لبام.يه دفعه تمام تنم گر گرفت! سريع صورتشو كشيد عقب قلبم تند تند ميزد.خنديد و گفت:بوسيدنو هم بلد نيستي? با تعجب نگاهش كردم.صورتمو كشيد سمت خودش و دوباره لبامو بوسيد .گرمم شده بود ادرین منو بيشتر به ديوار فشار داد .نفسام به شمارش افتاده بود يه حس خاصي داشتم حسي كه تا به حال تجربش نكرده بودم . لبامو به تقليد از اون به حركت در اوردم تو همون حالت لبخندي زد و به كارش ادامه داد .ديگه نميفهميدم چي كار ميكنم اصلا يادم رفت كه داشتم به چي فكر ميكردم از بوسيدنش خوشم اومده بود دلم ميخواست ادامش بده. چشمامو بستم ادرین منو از ديوار جدا كرد. دستش رفت زير لباسم يه دفعه با ترس چشمامو باز كردم !تازه به خودم اومدم من داشتم چي كار ميكردم?!اين ديوونگي بود چطور داشتم تسليمش ميشدم?!ادرین داشت با خشونت لبامو ميبوسيد اروم رفت منو گذاشت تو وان ولي هنوز بغلم كرده بود دستمو رو دستش گذاشتم كه بيشتر زير لباسم بالا نره وقتي كاملا زير دوش قرار گرفتيم دستمو بردم عقب و يه دفعه اب يخو باز كردم! اينقدر سرد بود كه منم به لرزه افتادم .ادرین منو ول كرد و با لرز فرياد كشيد سريع از جام بلند شدم كه يه دفعه گفت:عشقم اب سرده!گرمش كن تو بخار بيشتر كيف ميده! بعد پامو گرفت.فكر ميكردم با اب يخ مستي از سرش بپره! خواست از جاش بلند شه ديگه راهي نداشتم دوشو از جاش برداشتم و گفتم:ببخشيد ! بعد يه ضربه زدم به سرش! افتاد جلوي پام .يه نفر يه بار بهم ياد داده بود كه كجاي سر بايد زد كه بدون اين كه خطري باشه فقط طرفو بيهوش كنه! ابو بستم دندونام از سرما به هم ميخورد!نميتونستم ادرینو اونجا ول كنم صد در صد تا صبح يخ ميزد! از وان بيرون اوردمش و كشون كشون بردمش تو حال كنار بخاري ! بخاري رو زياد كردم بدنش يخ كرده بود بلوزش كه خيس شده بود رو در اوردم.رفتم پتو و رو تختي رو برداشتم و پيچيدم دورش!موهاشو با حوله خشك كردم بعد ولش كردم! رفتم تو اتاق تازه ياد خودم افتادم لباسامو عوض كردم دستكش و جوراب و كلاهمم برداشتم نشستم گوشه اتاق و يكي از پالتوهام كه بلند بود رو انداختم روي خودم! ميترسيدم بخوابم و ادرین دوباره بلند شه! هنوز سردم بود.تكيه دادم به گوشه تخت و پاهاموتو بغلم جمع كردم دستمو كشيدم رو لبم درد خفيفي زير لب پايينم احساس كردم. لبامو جمع كردم. چرا بوسيدمش?چرا جلوشو نگرفتم!?چرا اينقدر بهم ارامش داد يعني همه تو اولين بوسشون اين حس پروازو تجربه ميكردن!به بيرون اتاق نگاه كردم اصلا چرا وقت مستيش اومده بود سراغ من؟نميتونست زنگ بزنه يكي از اون دخترا بيان پيشش؟يعني واقعا منو دوست داشت كه كشيده شده بود سمتم؟!سرمو به دو طرف تكون دادم و زير لب با حرص گفتم:احمق از يه ادم مست چه انتظاري داري?!نزديكترين دختري كه در دسترسش بوده تو بودي اوا!بيخود خيال بافي نكن. اينقدر غرق افكارم شدم كه خوابم برد ********* ادرین چشمامو باز كردم سرم تير ميكشيد.از جام بلند شدم تازه فهميدم تو خونه خودم نيستم! پتو رو كنار زدم بلوزم چي شده بود? از جام بلند شدم شلوارم هنوز تنم بود بلوزم هم بالاي بخاري رو ميله اويزون شده بود. يه دفعه ياد شب قبل افتادم همه چيز يادم بود ولي در اوردن لباسمو نه.يه نگاه به اطراف كردم مرینت نبود!اگه نفهميده بودمو بلايي سرش اورده بودم چي? بلند شدم بلوزمو تنم كردم. مرینت رو صدا زدم ولي جوابمو نداد رفتم سمت اتاق كه ديدم افتاده كنار تخت! رفتم سراغش داشت تو تب ميسوخت موهاي سرش از عرق خيس شده بود ! كشيدمش سمت خودمو گفتم:مرینت? جوابمو نداد. چند بار اروم زدم تو گوشش ولي بازم فايده اي نداشت. از جاش بلندش كردم و بردمش طبقه پايين خوابوندمش روي تخت گاهي يه ناله ميكرد ولي حالش بد بود تبش هم رو ٣٩بود يعني خطر تشنجش زياد بود دستكش و جورابشو در اوردم كيسه اب سرد رو هم گذاشتم زير پاش و رو پيشونيشم حوله سرد گذاشتم. ميترسيدم برم براش دارو بگيرم و موقعي كه تنهاش حالش بد بشه! نشستم كنارش روي تخت يعني به خاطر من به اين روز افتاده بود?با حرص گفتم:تو كه جنبه مستي نداري غلط كردي مشروب ميخوري! صورتشو خشك كردم. لب پايينش كبود شده بود . نگاهي به چشماي بستش كردم و گفتم:به خاطر ديشب متاسفم! اروم لبامو گذاشتم رو لباش(مریضی). هيچ حركتي نكرد.داشت تو تب ميسوخت و اينا همش به خاطر من بود ! مجبور شدم براي پايين اوردن دماي بدنش روي شكمش كيسه يخ بذارم! كنارش دراز كشيدم هر چند ثانيه يه بار حوله روي سرشو عوض ميكردم. گاهي وقتا كلمات نامفهومي از دهنش بيرون مي اومد ولي هم چنان بيهوش بود! نيم ساعت گذشته بود .دستمو گذاشتم زير سرم و برگشتم سمتش تبش پايين اومده بود موهاشو دادم عقب گونه هاش از تب سرخ شده بود. چطور من اين دخترو دوست داشتم .اونقد سريع اتفاق افتاده بود كه اصلا نفهميدم چطور اتفاق افتاد. اما اون تو يه دنياي ديگه سير ميكرد مطمئن بودم اگه بهش ميگفتم بهش علاقه دارم يه جور ديگه برداشت ميكرد. كم كم چشماشو باز كرد نشستم بالاي سرش.

************

پایان