سلام ادامه داستان بزارید برا تو ن بگم مرینت و کوآ می با هم صحبت کرد ن و چند دقیقه یک صدای مهیبی شنید و دید کلویی شر ور شدی و ادرین همه ی متو جه شدی و تبدیل گر به سیا ه انجام داد و مرینت همه‌ی تبدیلی انجام داد و لیدی باگ و کت نوار سخت جنگیدن  و لی نیاز به کمک داشتن و اون رو ز یک  پسر  جدید به کلا س شوم آمدی بو دی  پسری خو بی بو دی اسمش آری بودی و لیدی باگ معجزه گر کی بهش داد و  به خو بی  شکسش داد ن و  مجهز گره به لیدی باگ داد و بهش گفت ممنو نم  وابن داستان به خو بی تمام شود 💝💝💝💝💝💝💝💝🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈👗👗👗👗👗👗👗👗👗👗👗👗🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🍒🌼🌼🌼🌻🌻🏵️🌻🏵️🌻🍀☘️☘️🍀🌼🌻🏵️🌻🌼🌼🌼🌼🌻🌻🏵️🏵️♥️♥️♥️♥️♥️♥️🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈🎈