پارت۹رمان ادامه نسل قهرمانان پاریس
وای بچه ها ببخشید تو پست قبلی دستم خورد از نصفه اومد الان ادامه پارت ۹رو برید تو ادامه مطالب بخونیت
ادرین:چطور بود؟
_واییی این یه فاجعه ی تمام عیاره
+چرا
_من هنوز موهامو نشستم لباسامو اتو نکردم
+ههههه اشکال نداره من همین جوری تو خیلی بیشتر دوست دارم
_تو فوق العاده ای
+خب بانوی من نمی خوای دعوتم کنی بیام تو؟
_آ آ ببخشید کلا فراموش کردم الان میام
(پایان مکالمه ادرین و مرینت)
مرینت با شادی رفت پایین البته همچنان با سرعت برق و باد(نترس فرار که نمی کنه😒😐)
خلاصه رفت دم در یه جمع و جوری خودشو کرد بعدشم یه نفس عمیق....
درو باز کرد ادرین پشتش به در بود بعد که فهمید مرینت در رو باز کرده رو شو برگردوند و لبخند ملیحی به مرینت زد و گفت سلام مجدد بانوی من مرینت:سلام بر شاهزاده من پس اسب سفیدت کجاس؟
بعدم با هم خندیدن و رفتن تو خونه رسیدن تو اتاق مرینت
ادرین:مرینت؟
مرینت:جانم
ادرین:می دونی چرا اسب سفیدم باهام نیست
مرینت:نه چطور مگه؟
ادرین:چون من و پدرم دعوامون افتاد
مرینت:هاااااااا یعنی به خاطر من؟
ادرین:نه
مرینت:پس چرا؟
ادرین:بابام.....
مرینت:بابات چی ؟
ادرین:رفته رفته...
ناگهان دوستای مرینت اومدن که الیا بهشون گفته بود ادرین و مرینت به هم رسیدن ولی اونا باورشون نگرده بود وقتی ادرین و مرینت رو کنار هم دیدن که دستاشون تو دست هم بود کاملا باورشون شد
رز:(عه خودمو نمیگم که)جیغی زد و گفت وای شما بالاخره به هم رسیدین؟.....
اینم از پارت ۹
پارت۱۰تا دقایقی دیگر