💔سفر به دیار عشق💔 پارت ۴۳

دیانا دیانا دیانا · 1400/03/29 10:29 · خواندن 5 دقیقه

💔🖤

-برو بابا… من اصلا انگشتم به تو میخورد؟

 

ماندانا با جدیت میگه: پس اون عمه ی من بود هر دو دقیقه به دو دقیقه سقلمه ای نثار من میکرد و میگفت مانی نفس نکش دی اکسید کربن تولید میکنی… مانی نخند مگس میره تو حلقت.. مانی حرف نزن پشه ها از خواب بیدار میشن

 

همونجور که لبخند به لب دارم میگم: خیلی مسخره ای

 

با لحن با مزه ای میگه: مسخره بودن شرف داره به ضارب بودن…اصلا خبر داری هنوز پهلوی من کبوده… هر وقت این کبودیا از بین میره میام ایران دوباره از تو کتک میخورم و برمیگردم… امیر گفته اینبار که ترنم کتکت زد میریم ازش شکایت میکنیم حداقل یه دیه ای چیزی ازش بگیریم تا پول نون خشکمون جور بشه

 

دوباره خندم میگیره همونجور ادامه میده: آخه میدونی نون خشکمون هم به ته کشیده… از این به بعد هر وقت گشنمون شد باید بریم یه خورده هوا بخوریم

 

از بس خندیدم اشک از گوشه ی چشمم سرازیر شده

 

با خنده میگم: بسه دیگه ماندانا… دلم درد گرفت

 

ماندانا با خونسردی میگه: برو یه قرص دل درد بخور خوب میشه

 

بعد دوباره به حرفاش ادامه میده: دیگه هم نپر وسط حرفم… مثلا بزرگتری گفتن کوچیکتری گفتن اصلا بلد نیستی با بزرگتر خودت حرف بزنی

 

با لبخند میگم: کوفت… خوبه فقط دو ماه بزرگتری

 

با حرص میگه: دو ماه کمه… من ۶۰ روز از تو زودتر به دنیا اومدم

 

مسخره بازیهاش رو خیلی دوست دارم

 

با خونسردی میگم: درسته ۶۰ روز زودتر به دنیا اومدی ولی از لحاظ عقلی انگار هنوز به دنیا نیومدی

 

با داد میگه: ترنـــــــــــــم

 

با لحن حرص درآری میگم: چیه ؟حقیقت تلخه؟

 

ماندانا: اگه اونجا بودم زندت نمیذاشتم… اینبار که اومدم بهت اجازه نمیدم با نی نی گلم بازی کنی… میترسم مثله خودت بی ادب بار بیاد…

 

بعد با غرغر میگه: دختره ی بی ادبه بی خاصیته بی تربیت

 

ریز ریز میخندم

 

ماندانا: آره بخند… حالا بخند وقتی اومدم چنان حسابی ازت برسم

 

یهو لحنش جدی میشه و میگه: راستی ترنم؟

 

از این تغییر لحن ناگهانیش میگم: چیه؟

 

با غصه میگه: خیلی نگرانم

 

ته دلم خالی میشه و با ترس میگم: مگه چی شده؟

 

آه از ته دلی میکشه و میگه: فعلا که هیچی ولی نگرانم در آینده این هوا رو سهمیه بندی کنندو ازمون پول بگیرن… بعد اگه من و امیر و این نی نی مون گشنه موندیم چیکار کنیم؟

 

با داد میگم: مانی به خدا خیلی خیلی خیلی خیلی………

 

اصلا نمیدونم چی بگم… تو ادامه ی جملم میمونم

 

که ماندانا خودش ادامه میده و میگه: خودم میدونم… لازم نکرده مغز فسیل شدتو به کار بندازی… بنده خیلی خیلی گلم

 

با داد میگم: خلی

 

ماندانا: برو بابا اونقدر از مغزت استفاده نکردی دیگه گل و خل رو هم نمیتونی از همدیگه تشخیص بدی؟

 

با حرص میگم: مانی اگه زنگ زدی چرت و پرت بگی قطع کنم باید برای مهمونی آماده شم؟

 

ماندانا: چـــــــــــــــی؟

 

-چته دیوونه

 

ماندانا با خوشحالی میگه: بالاخره از خونه نشینی دست برداشتی… ایول دارم بهت امیدوار میشم

 

لبخند غمگینی رو لبم میشینه و میگم: دلت خوشه ها… اگه میدونستی دارم کجا میرم دست و پامو میبستی و میگفتی حق نداری پاتو از خونه بیرون بذاری؟

 

ماندانا با نگرانی میگه: ترنم مگه قر……….

 

یهو صدای امیر میاد

 

امیر: مانی داری با کی حرف میزنی؟

 

ماندانا: ترنم یه لحظه گوشی

 

ترنم: راحت باش

 

ماندانا: با ترنم

 

امیر: سلام من رو به خواهری خودم برسون

 

لحن امیر با شنیدن اسم من اونقدر مهربون میشه که لبخندی رو لبم میشینه

 

از وقتی مانی داستان زندگیمو براش تعریف کرده با من اینجوری حرف میزنه… البته قبلنا هم باهام مهربون بود اما الان این مهربونی بیشتر شده… بعضی وقتا حس میکنم از روی دلسوزی یا ترحمه… ولی اونقدر بی ریا حرف میزنه آدم دلش نمیاد ناراحتش کنه و بگه نیازی نیست واسم دل بسوزونی… با صدای ماندانا به خودم میام

 

ماندانا: ترنم خودت که شنیدی برادر دوقلوت اومده جلوم نشسته و سلام میرسونه

 

-دختره ی خل و چل اینقدر

 

💔سفر به دیار عشق💔

شوهرت رو اذیت نکن… طلاقت میده ها

 

ماندانا با صدای بلند میخنده و میگه: کارش پیش من گیره… اگه طلاقم بده اونقدر اون جغلمو به جونش میندازم که خودش به غلط کردن بیفته

 

صدای خنده ی امیر رو میشنوم… خودمم خندم میگیره

 

وقتی خنده هامون تموم میشه ماندانا جدی میشه و میگی: مسخره بازی بسه… بگو موضوع مهمونی چیه؟

 

دیگه صدایی از امیر نمیشنوم… با خودم میگم شاید رفته… اگه امیر اونجا باشه یه خورده معذب میشم اما روم نمیشه از ماندانا چیزی بپرسم

 

-خوبه خودت هم میدونی کارات مسخره بازیه

 

ماندانا: ترنــــم

 

آهی میکشمو میگم: داد نزن میگم… نامزدی مهساست

 

لحنش یه خورده عصبی میشه میگه: همون دختره ی لوس و ننر رو میگی؟

 

-مانی

 

ماندانا: چیه… مگه دروغ میگم… اون یه دختر عقده ایه که برای پوشوندن ضعف های خودش از مشکلات تو سواستفاده میکنه… واقعا براش متاسفم

 

با ماندانا موافقم اما چی میتونم بگم… ماندانا وقتی میبینه حرفی نمیزنم میگه تو رو سننه؟ نامزدی مهساست که باشه

 

-دیوونه منظورم اینه جایی که میخوام برم همون مهمونی نامزدی مهساست

 

با داد میگه: چــــــی؟

 

-مانی آروم باش

 

صدای امیر رو میشنوم که با نگرانی میگه: مانی چی شده؟

 

پس امیر هنوز هم اونجاست

 

ماندانا: بعدا برات میگم فعلا بذار این دختره ی احمق رو آدم کنم

 

بعد خطاب به من میگه: این همه مهمونی رو ول کردی و چسبیدی به نامزدیه اون دختره ی خل و چل

 

-مانی من………

 

میپره وسط حرفمو میگه: مانی بمیره از دست تو خلاص شه… دختر آخه میخوای بری اونجا چه غلطی کنی… که با دوستاش تو رو به باد تمسخر بگیرن و جالبش اینه که خونوادت هم بهت اجازه ندن از خودت دفاع کنی