اهم

«پارت 41» نگذاشته بودن بانگرانی پرسیدم آ درین کجاست.؟ نینو لبخندی زدودستمو گرفت. اول سلام آبجی کوچیکه...دوم نبینم اشک بریزی ها... به خودم آمدم ببخشیدیادم رفت سلام کنم ...بفرمایید الیا بغلم کرد سلام گلم ...چته تو؟ الی نگرانم ... هنوزدستم تودست نینو بود...بالحنی که آرومم کنه گفت: ای بابا ادرین ارزششونداره ...باهم رفتیم روی کاناپه نشستیم ...نگاهی به الی کرد.دستاموفشارداد.حرکاتشوزیرنظرداشتم .نگاهش نگران بود.قلبم لرزید توروخداچیزی شده ؟ الی حرفموقطع کرد نه عزیزم چیزی نشده .. نینو دیدی به اطراف زد..لباشوبه هم فشورد.نفسشوبه حالت فوت بیرون داد.به چشمام خیره شد مرینت جان ...راستش ...چیزی که می خوابم بگم کمی سخته ...قبلش بگم قوی باش وبزارحرفم تموم بشه .. .باسرجوابشودادم منتظرشدم ادامه بده راستش عصری که ادرین میادخونه مدارکشوببره...موقعه ای که ازخونه می زنه بیرون سرهمین خیابون خودتون بایه ماشین حمل شیر تصادف می کنه ... دیگه چیزی نمی شنیدم لبهای نینو تکان می خورد...ولی صدایی نمی شنیدم ...الی بغلم کرد.دیگه چیزی نفهمیدم ...نمی دونم چقدرگذشت ...باآبی که به صورتم پاشیده شدچشمامو باز کردم ...همه نگران روی سرم بودن ... پس ادرین کوش ُمرد...نه ...نه...جیغ زدم... ادرین ...نه ادرین من ُمرده ... به سروصورتم جنگ زدم ... خداااا...باباموبردی مامانمو بردی ...ادرینو چرا بردی.؟..حالاکه عاشق شدم ...حالاکه دوسش دارم محکم به سروصورتمومی کوبیدم ...وجیغ می زدم ...باسیلی محکم نینو توصورتم به خودم آمدم ...فریادزد مرینت آروم باش ادرین حالش خوبه به خدازندس سرموتکان دادم نه دروغ می گی ...اگه حالش خوبه چرانیومده خونه .؟ الیا دستاموگرفته بودکه خودمونزنم ...جسی خانوم لیوان آب قندو گذاشت کنارلبم به زورکمی خوردم ...دستامواز دست الی کندم محکم دست نینو وگرفتم التماس کردم توروخدامنوببرپیشش ...توروخدا... نینو بازوهاموگرفت باورکن زندس فقط کمی زخمی شده ...حالام بیمارستانه ازهمون غروب خودم پیشش بودم ...تازه خودش منوفرستادبیام پیشت...خیالت راحت باشه ...حالام آماده شوبریم پیشش. سریع ازجام پاشدم اشکاموباپشت دست کنارزدم پله هارودوتادوتایکی کردم زودآماده شدم وبرگشتم بریم من آمادم.. تابیمارستان گریه کردم ...الی برای اینکه تنها نباشم کنارم نشست تمام مدت سرم توبغلش بودوزارمی زدم محسن با اخم وناراحتی رانندگی می کرد...به بیمارستان رسیدیم...هنوز ماشین خوب پارک نشده بودکه خودمو پرت کردم بیرون151 ...چهاردست وپاافتادم زمین ...ولی سریع بلند شدم ...وبه طرف درورودی بیمارستان دویدم ...نینو دادزد. صبرکن ...یه چیزیت میشه ها... ولی من توجه نکردم ....نینو و الی هم دنبالم دویدن نینو :صبرکن دختر من فقط می خواستم روی ماه ادرینمو ببینم(بگو اقا دیوه) ...چون نمی دونستم کدام اتاقه نفس زنان ایستادم تا نینو و الی بهم برسن. نینو سری تکان داد... وای مرینت...صبرکن ...ادرین ازدست توچی میکشه .؟ جوابی ندادم ...نینو جلورفت منم دنبالش ...یعنی الان می تونم ببینمش ..؟دراتاقی بازشد.دست نینو رودست گیره بود.کنارایستادباصدای آرام گفت: فکرکنم خوابه ... باقدمهای لرزان واردشدم ...یه لحظه قلبم تندتندزدبه دیوارسینم ...لبموگازگرفتم ...قامت بلند ادرین روتخت بود...دست وپای چپش گچ وبانداژشده بود.س رشم باند پیچی بود...لبام لرزید...اشک ازروگونم غلطید.افتاد...آرام جلورفتم ...خدایا شکرت ...ادرین زندس(کشتی مارو با این ادرین جونت) ...باصدای پام چشمهای به رنگ خورشیدشو باز کرد.صدای بی جونش گوشمونوازش داد. مرینت ...تویی ؟ بی اختاردویدم طرفش خودمو انداختم روسینش سرموبلندکردمو چندبارصورتشو ب*وسیدم(اقا اقا داری +18 میکنیا) ...اشک ریختم وهق هق کردم ...بریده بریده گفتم: آی...آیدین ...خوبی چرااینجوری شدی ...نگفتی من تنهایی چکارکنم ؟ دست سالمش که سرم بهش وصل بودبالاآوردوکشیدروسرم... گریه نکن خانومی ...من خوبم ...یادته ...خودت نفرینم کردی ...گفتی برم زیرماشین ودست وپام بشکنه ... به زورخنده ی بی جونی کرد عجب ...خدایی داری مرینت... سرموبلندکردم اشکاموپاک کردم... خدامنوبکشه ...اگه از ته دل گفته باشم ...من کی باشم که خدابه حرفم گوش بده... نینو و الی جلوآمدن ...نینو دستی به شونم کشید. داداش تاحالیش کردم که حالت خوبه هفت جدموآوردجلوچشمم...حالت چطور درکه نداری؟ ادرین نگاه بی جونشوبه من دوخت.لب خندکم رنگی زد. مرینته دیگه به زوربایدهمه چیوحالیش کنی ... مفموبالاکشیدم صورتموپاک کردم...لبموجمع کردم یعنی چی ؟یعنی من خنگم.؟؟.. الیا جلوآمدشونموگرفت وخندید نه عزیزم توخیلیم باهوشی ...این مردااز خودخواهیشونه اینجوری حرف می زنن... احساس کردم حرفاشونو نامفهوم می شنوم ...وای چراسرم گیج می ره.سرموگرفتم بین دستام ...ادرین که نگاهش به من بود...روبه نینو کرد نینو ببین چشه ؟ نینو به طرفم چرخیدبازوموگرفت ... مرینت چیه جاییددرد داره؟ سرم ...حالم بهم می خوره نینو روبه الی کرد53 الی برویه فشارسنج بیار کمک کردروتخت بغلی ادرین درازکشیدم ...پرستارشیفت همراه الی واردشد آقای دکتر مشکلی پیش آمده نه چیزی نیست . فشارسنجو ازپرستارگرفت وفشارمو چک کرد سرشوتکون داد بلاخره خودتوکشتی فشارت خیلی پایینه ... روبه پرستارکرد. یه سرم بامخلفات بیارخودم وصل می کنم ... وای سرم نه ..نمی خوام... ادرین نگران پرسید نینو چششه فشارش افتاده ؟توروخداهواش وداشته باش از آمپولوس ُرم می ترسه... نینو لبخندی زد. نگران نباش ...مرینت دختر قویه تازه منم داداششم ...میشه بدبراش سرم بزنم ؟ باصدای بی حال گفتم آره منم گوشام مخملیه ...نخیرمن از آمپول می ترسم ... همه زدن زیرخنده ...بلاخره سرمو خوردم ...به قول ادرین چندتاآمپول زدتوسرم که بهش می گفت مخلفات... نینو بلندخندید. حالاتوام کنارشوهرت بخواب... روبه الیا کرد عزیزم توام برواستراحت کن .این زن وشوهرخوش بخت امشب مهمان ماهستن بایدباقرص وآمپول حسابی ازشون پزیرایی کنیم...54 همه زدیم زیرخنده ...کمی بعد الیا شب بخیرگفت ورفت.ادرین که کلی آرام بخش براش زده بودن به خواب رفت نینو تاتمام شدن سرمم پیشم موند.باصدای آرامی که ادرین بیدارنشه ... بگیربخواب ادرینم خوابه ...اگه کاری داشتی من تواتاقم هستم خبرم کن... باشه ممنون ...خیلی زحمت کشیدی خواهش می کنم شب بخیر بارفتن نینو یه دل سیر ادرینو نگاه کردم ...گوشه ی لبش ترک خورده بود.مژه های بلند و بلوندش روگونش افتاده بود...خدایاشکرت که ازم نگرفتیش آروم ازتخت پایین آمدم ...بی صداازاتاق خارج شدم ...رفتم قسمت پرستاری ...دوتا پرستارخانوم کنار هم نشسته بودن باصدای آرام باهم حرف میزدن همون پرستاری که برام سرم آورده بودبالخندنگام کرد جانم عزیزم کاری داری ؟ موهاموکردم توشالم بله ...میشه یه چادرنمازوزیرانداز بهم بدید لبخندمهربانی زد. می خوای نماز شب بخونی نه راستش می خوام نمازشکربخونم ...برای اینکه شوهرم پیشمه... ازجاش بلندشدلبخندی زد. من تاحالافکرکردم برادرته ...آخه خیلی کم سن می زنی ...صبرکن برم برات بیارم لبخندی زدم ...وچیزی نگفتم ...چنددقیقه بعدبرگشت .چادرنماز زیراندازومهری بهم داد بیاعزیزم ...برای مام دعاکن... ممنونم ... وضو گرفتم زیراندازوکنارتخت ادرین پهن کردم ازصمیم قلب نماز خوندم از خداتشکر کردم ...نمی دونم چطور روی زیراندازخوابم برد . باصدای جیک جیک گنجشکهاچشماموبازکردم ...فهمیدم صبح شده ...بدنم خشک شده بودبه سختی نشستم بدنموکش دادم.چشمم به نگاه ادرین گره خورد.لبخندی زد سلام صبج بخیر...قبول باشه... بلندشدم زیراندازوجمع کردم سلام ...خوبی ؟دردنداری ؟ ابروهاشودرهم کشیدصورتش ازدردجمع شد چرا...سرم خیلی درمی کنه بدنم کوفتس .. نگران شدم کنارش ایستادم ... برم نینو و صداکنم ؟ پرستارهای بخش واردشذن برای تعویض شیفت ...کمی ازوضعیت ادرین حرف زدنوکه من خیلی متوجه نشدم چی میگن ..از ادرین .جویای حالش شدن ...به جای ادرین جواب دادم. خانوم پرستارببخشید...ایشون خیلی دردداره می شه یه کاری بکنید... پرستارلبخندی زدنگران نباش عزیزم...حالایه مسکن براش میزنم ...از اتاق رفتن بیرون...چندقیقه بع یکی ازپرستارها بایه آمپول برگشت وقتی آمپولوتزریق کردگفت: زوددردتون آروم می شه ... نگران به ادرین چشم دوختم...ادرین کمی خودشوجابجاکرد... مرینت...چرادیشب خودتوکنترل نکری؟ منظورش ونفهمیدم ...سرموتکان دادم مگه چکارکردم... چرامنوب*وسیدی مگه قرارنبود .بینمون چیزی نباشه؟ ازلحن جدیش بغضم گرفت لباموبه هم فشاردادم .در هرحالت آتیش به دلم می زد چراتواین وضعم هی بهم نیش می زنه ...سرموانداختم پایین ببخشیدتوحال خودم نبودم .. جدی ترشد نمی خوام بین ماچیزی باشه ...کلا دوست ندارم حرکتی ازجانب توباشه ... تودلم گفتم: اگه ازجانب توام باشه من راضیم ... فهمیدی مرینت؟ اهم... بدون اینکه نگاش کنم ازاتاق زدم بیرون نمی خواستم به خاطراین موضوع جلوش اشک بریزم روی صندلی کناراتاقش نشستم...خم شدم سرمو بین دستام گرفتم...یه جفت کفش چرمی خیلی شیک جلوایستاد.سرموبلندکردم تاصاحب این کفشاروببینم... ا..نینو تویی صبح بخیر... روپوش سفیدپزشکی چه بهش میاد...دستاشوتوجیب ش کردولخندی زد سلام عزیزم صبحت بخیر حالت بهت رشده ؟ ابرهاشودرهم کرد بازگریه کردی؟حال ادرین که خوبه حالاچته؟ اشکانوپاک کردم به پشتی صندلی تکیه دادم هیچی ...چیزمهمی نیست... سکوت کردسرشوچندباربه طرفین تکان داد تونمیای تو.. نه ...می خوام برم توحیاط کمی هوابخرم... باشه هرطورراحتی نینو رفت اتاق ادرین منم رفتم حیاط...چرخی زدم هوای خوبی بود

***********************************

پایان.