💔 ســــلطـــان غــــم 💔 پــارت 7

"این شعرها دیگر برای هیچکس نیست

 

نه ! در دلم انگار جای هیچکس نیست

 

آنقدر تنهایم که حتی دردهایم

 

دیگر شبیه دردهای هیچکس نیست"

 

 

 

 

 

 

 

$ مرینت $

 

 

ـــ دانشگاه دیر شد

 

 

هممون سریع اماده شدیم من یه لباس جلو باز ابی پوشیدم با شلوار شلوار لی زغالی یه برق لبم زدم موهامم دم اسبی بستم و همه باهم رفتیم سمت ماشینامون

 

ــــ ام چیزی شما با ما میاید یا ماشین بدم بهتون 

 

آدرین: ما ک ماشین نیاوردیم اگ میشه مارو تا جایی پیاده کنید 

 

لبخندی زدم و سوئیچ ماشین بی ام و دادم بهشون و خودم و مروارید سوار ماشین من شدیم و رفتیم دانشگاه 

 

***

 

در کلاس و زدم ک استاد گفت: بفرمایید

 

در و باز کردم هنه باهم وارد شدیم ک استاد چپ چپ به ما نگاه کرد بقیم همینطور

 

استاد:خانم ولیفا الان وقت اومدن ب کلاسه

 

ــ بله استاد نمیدونستم قوانین داره 

 

استاد با حرص گفت: از این ب بعد زودتر بیاین

 

ــ من هروقت ک دلم بخواد میام 

 

بعدم رفتم نشستم سرجام ک مروارید گفت 

 

ـــ اخراجمون نکنه

 

ــ هیچ غلطی نمیتونه بکنه 

 

استادم درس میداد تا این ک زنگ خورد و گفت 

 

ـــ خانم ولیفا شما وایستین کارتون دارم 

 

منم ب پسرا و مروارید گفتم برن

 

ـــ بفرمایید استاد 

 

استاد: شما دلتون ک نمیخواد اخراج شین

 

ـــ شما همیشه انقدر تو زندگی دیگران فضولی میکنید 

 

استاد با عصبانیت گفت: پس میخواین اخراج شین

 

ـــ بله دقیقا همین و میخوام 

 

استاد: دیگ سر کلاس من نیاید 

 

ـــ با کمال میل...روزتون بخیر 

 

بعدم خونسرد در و باز کردم یه چشمکم حوالش کردم ک دیدم با کلی حرص و نگاه خاصش بهم نگاه کرد 

 

با اون قیافش ایش ایش شبی کرم زالو میمونه 

 

خندم گرفت دیدم استادم اومد بیرون 

 

سوار لامبورگینی خوشگلم شدم سقف و باز کردم استاد با تعجب نگام کرد لابد فکر میکرد مث دخترای تو رمان فقیرم 

 

مرواریدم سوار شد پام و رو گاز گذاشتم ک دیدم استاد ازم جلو زد فکر کنم دلش بازی میخواد