بعد ازقرنی

«پارت 58» خودم لعنت فرستادم ... نینو چرااینجوری می کنه ...؟؟ نینو چنان نگاه غضب ناکی بهم کرد.که لال شدم . هنوزکامل به هوش نیامده ترس وحشت دیشب توجونش خدالعنتت کنه ادرین ... نینو توروخدایه کاری بکن. الی دستی روی شونه هام کشید. ادرین آروم باش حال وروزتو دیدی ؟قوی باش . دستی به صورتم کشیدم واشکموپاک کردم .هنوزدستش تودستم بود. مرینت از تنهایی وتاریکی می ترسه ولی من توعالم بیرونش کردم ...اگه توراز دارش بودی اینجوری نمی شد. می دونم ادرین منو ببخش ...من بایدررازشونگه می داشتم ... مرینت کم کم هوشیاریش وبه دست آورد.چشماشوبازکرد.اول نینو ودید.سرش وکه چرخوندمن الی ودید.بادیدن من خودشوعقب کشیدودستشو ازدستم گرفت که صدای جیغش بلندشد. آیییییییی....دلم. نینو سریع شونه هاشوگرفت . مرینت جان آبجی من آروم باش عزیزم ... به نینو چشم دوخت باتمام بی حالی گفت : من کجام دلم نینو ... عزیزم بیمارستانی ...نترس من کنارتم .به زودی خوب میشی . دلم دلم دردمی کنه ... مرینت جان مجبور شدیم ی عمل ساده روت انجام بدیم زودی خوب میشی. چشماش وبه هم فشاردادآرام دستشوروی دلش گذاشت .85 چرا؟مگه من چم شده ؟ چیزی نیست زودخوب میشی ... بدون اینکه به من و الی نگاه کنه گفت: بگواینابرن بیرون نمی خوام ببینمشون ... منو الی به هم نگاه کردیم ...حق داشت هردوی مادرحقش بدکردیم به خصوص من...نینو بانگاه به مافهموندبریم بیرون .خاک برسرم که دوستم شده پناه زنم ...بدون حرف ازاتاق زدیم بیرون پشت درایستادیم .باپابه زمین ضرب می زدم .الیا آهی کشید. حق داره نخوادماروببینه من بابی فکریم باعث شدم بایداول بانینو حرف می زدم نه اینجوری توواونوناراحت کنم توام بااون حال بیفتی به جونش ... بدون حرف به دیوارروبروم خیره شدم اگه نخوادبامن بیادخونه چی .؟..دستی به صورتم کشیدم من بدون مرینت میمیرم ...آره میمیرم...چطوری راضیش کنم برگرده کاش یه فرصت بهم بدم اخلاق گندموعوض کنم .یک ساعت گذشته بودهنوز نینو پیش مرینته دیگه دارم کلافه میشم کاش نینو بتونه راضیش کنه که منوببینه ...نینو بیرون آمدهنوزلحن جدیی داشت . بریدداخل تاراضیش کردم پدرم درآمد. انگشت اشاره اشوجلوهردومون گرفت. فقط اینوبدونیدهردوتون بدبه این بچه ضربه زدید.الی بزار ادرین بره فعلا توبروسرشیفتت. اینقدرجدی بودکه الی بدون حرف ازمادورشدورفت به طرف مرینت پرواز کردم .مرینت بی حال به درخیره بود. به طرفش رفتم بازخودش باسختی جمع کرد.قبل ازاینکه تکان شدیدی به خودش بده خودموبهش رسوندم مرینت جان آروم باش ... چشماشوازشدت درد بهم فشرد.ناله کرد آی دلم خیلی درد می کنه ناله هاش شدیدترشد.باعجله رفتم بیرون نینو هنوزپشت دربود نینو بیاحالش بده نینو پرستاروصدازدبا مسکنی که براش زدن مرینت کم کم به خواب رفت . نینو س ُرمش وچک کردوگفت: من کاردارم بایدبرم حواست بهش باشه سعی کن دل شکستشوبه دست بیاری اگه کاری داشتی خبرم کن . به طرف دررفت. نینو سرجاش ایستادولی برنگشت ممنون که برادرخوبی برای مرینت هستی . لبخندی زدوسرشوتکان دادورفت بیرون مرینت چند ساعت خوابیدومن بهش خیره بودم وقتی داشت بیدارمی شدبازازترس ووحشتی که دیشب داشت می گفت وناله می کرد.منم فقط اشک ریختم .چشماشوآرام بازکرد. مرینت جان خوبی ؟ هیچی نگفت دستشوآروم بالاآورداشک روی گونموپاک کرد...چقدراین دختربخشنده ومهربونه.دستاشو روصورتم گرفتم مرینت تورو خدا منو ببخش توحال خودم نبودم ... باصدای خش داری گفت: دوست ندارم اشک مردزندگیم موببینم ... بااین حرفش بال درآوردم دوست داشتم پروازکنم ... هرچقدردادزدم دروبازنکردی خیلی ترسیدم سردم بود. دیگه حرفی نزدفقط اشک بودکه ازگوشه چشمش سرازیرمی شد. دستاشو محکم گرفتموب*وسیدم ... بعد از دوروز نینو مرخصش کرد.دوروزسخت پرازدردروحی وجسمی برای مرینته مظلومم .دوروزدرسکوت گذشت وبامن حرف نزد.به زور نینو وازدست نینو چندقاشق سوپ می خورد. موقع آماده شدن الیا وارداتاق شد. مرینتجان منوببخش باورکن منظوری نداشتم به خیال خودم می خواستم کمی کرده باشم دل مرینت مثل دریابودلبخندبی جونی زد. بخشیدم ولی دیگه باهات درددل نمی کنم . یاسمین لبخندی زدوگونه ی مرینت رو ب*وسید.ادامه داد. تواین دوسال تاحالااخم نینو ندیده بودم ولی تواین دوروزاینقدربامن سرسنگین بودکه نگوگفته تا مرینت تو رونبخشه منم نمی بخشمت تازه یه سیلی خوردم ... مرینت خنده ی بی جونی کرد. حقته .اگه تویه سیلی خوردی من کلی کتک خوردم ... خلاصه بین این دودوست آشتی برقرارشد.خوش به حال الی ... باکمک الی لباسش پوشید.وقتی وارحیاط بیمارستان شدیم بادسردتن رنجورشولرزوندبااینکه پالتوتنش بودبه خاطرضعف جسمانیش لرزبه تنش افتادسریع کتمودرآوردموروی شونش انداختم دستش روی شکمش بود کمرش خمیده بود.دستاموحلقه کردم دورشونه هاشوبه خودم تکیش دادم .آروم سرشوتوسینم گذاشت برای اینکه راحت باشه ماشینوتادم درآورده بودم نینو کنارش ایستاد مرینت جان من هنوزسرحرفم هستم اگه دوست داشته باشی می تونی بیای خونه ی منم ... باتعجب ودلشوره به مرینت و نینو چشم دوختم اگه مرینت بره چی ؟باصدای مرینت به خودم آمدم ممنون داداشی تااینجام خیلی زحمت دادم ...می خوام برم خونه ی خودم ... اینقدرخوشحال شدم که بی اختیاربه خودم فشارش دادم وگونشوب*وسیدم .صدای نالش بلندشد وای دلم ... مرینت...منو بخشیدی؟ نه صابون به دلت نزن فقط گفتم میرم خونم ولی حرفی از بخشیدن نگفتم . بادم خوابیدولی همینم خوبه کاچی به ازهیچی باخداحافظی از نینو و الی به خونه برگشتیم ...صندلی وبراش خوابوندم تاراحت ترباشه تمام مسیرچشماش بست ...ازاینکه با نینو نرفته خوشحال بودم ... ]]مرینت[[ وقتی چشماموبازکردم توی بیمارستان بودم ودردشدیتی توی دلم احساس کردم .نینو شونه هاموگرفته بود.ی دستم تودست ادرین بود.بادیدین ادرین ترسیدم خودموجمع کردم .به نینو گفتم بگوبرن بیرون وقتی فهمیدم عمل شدم خیلی ترسیدم ولی نینو برادرانه بهم آرامش داد.از کاری که ادرین بامن کرده بودبراش گفتم ...ازترسم ازدردم ازسرمایی که کشیدم ...فقط گوشدادودلداریم داد. مرینت جان می دونم خیلی دردوسختی کشیدی ولی ادرین واقعامست بود.وقتی الی بهش گفت ناتوانی جنسی داره دیونه شدهرچقدرسعی کردم جلوشوبگیرم نتونستم کاش خودم می رسوندمش خونه ...بعدازاینکه توروبیرون می کنه خوابش میبره به زوربرفین بیدارمیشه وقتی بیدارمیشه تازه می فهمه توعالم چه کرده ...نمی دونی چقدرگریه کرده وبه خودش لعنت فرستاده این اولین باریه که میبینم ادرین گریه میکنه ... ازت می خوام ببخشیش اونم خیلی سختی کشیده اگه امکان داره الیم ببخش ...ولی ...ولی اگه نبخشیدیشون این وبدون من خودم کنارتم ودرخونم به روت باز تاهروقت که بخوای لبخندشیرینی تحویلم داد. هرچی باشه من داداشتم ... لبخند کمرنگی زدم . عزیزم الیم فکرکرداینجوری می تونه به رابطه ی شماکمک کنه ...ادرینو صدا کنم ؟.نمی دونی داره برات بال بال میزنه ...خیلی دوست داره مرینت بابغض گفتم اون منودوست نداره فقط به خاطربی کسیم داره به من ترحم می کنه اون فقط یه حامیه برام منم به این حمایتش عادت کردم .ولی عاشقانه دوسش دارم ومی پرستم این مردمغرورواگه جرات داشتم ازپیشش می رفتم .می رفتم جایی که دست کسی بهم نرسه ...حیف که خیلی ترسوضعیفم . نینو کنارم نشست بالبخندمهربانش دستموگرفت اگه دوست داری ی مدت بیاپیش خودم ... نه ممنون توبرادرخوبی هستی ...ولی همینکه وبال گردن ادرینم کافیه ... این حرف ونزن عزیزم توخواهرمنی باورکن کمترازخواهرهای خودم دوست ندارم . ممنون لطف داری .... نینو ازکنارم بلندشد. خواهش می کنم این ی باروادرین و باورکن عاشقته خیلی پشیمنونه که این کاروکرده برای توهرکاری میکنه ازعشقت درعذابه فقط نمی خوادبهت دست بزنه میگه توپاکی نبایدحرمتتو شکست باناله دستم وروی شکمم گذاشتم آی دلم ...چه عشقی ...چه حرمتی من زنشم دوست دارم بغلم کنه منوباعشق بب*وسه یادته شب جشن گفتی ادرین امشب اسیرت میشه ؟نشدتاصبح کلافه بودعذاب کشیدنشودیدم منم عذاب کشیدم .لعنت به هرچه عشقه ...لعنت به من که عاشق این مردمغرورشدم . مگه میشه نبخشمش مگه میشه دلیل نفس کشیدنمونبخشم اون همه ی دنیای منه ... ولی الیو فعلانمی بخشم می خوام یکی دوروزتوکف باشه تادیگه فضولی نکنه نینو بلندخندید پس برم شوهرمجنونتوصداکنم ..آره الیم حقشه بایدتنبیه بشه بارفتن نینو قامت بلند ادرین توچارچوب درنمایان شد.سربه زیرباقدمهای کوتاه به طرفم آمددردم شدیدشدسرموبه متکامی کوبیدم سریع فاصله روکم کردوشونه هاموگرفت. آروم مرینت الان نینو صدامی کنم . بازدن مسکن آرام شدم نگرانی وتوچهره یآ ادرین دیدم نینو تاکی بایددردبکشه ؟ نینو دستی روی شانش زد نگران نباش به زودی خوب میشه تااینجابامن بودازاینجابه بعدتوبایدحالشوخوب کنی. ممنون داداش زحمت کشیدی. نینو رفت ومن و ادرین تنهاموندیم بی حرف نگاهموازش گرفتم بعدبه خواب رفتم .دوروز بعد الی وبخشیدم .وبه خونه برگشتیم ...موقع ورودم .جلوی پام گوسفندقربانی کردن .جسی خانوم بااسپندبه پیشوازمون آمد خانوم جان خدابدنده خداروشکرکه سالم برگشتید ممنون جسی خانوم ... برفین سگ کوچولو وباوفا...ازدیدنم خوشحال شدودورم می چرخیداون ناجی من بود.به طرف پله هارفتم ادرین دستشودورکمرم حلقه کره بود.کت خودشوازشونه هام برداشت وروی مبل انداخت.نگاهم به این همه پله افتاد...کی بره این همه راهو...بای دست نرده هاروگرفتم دست دیگم که مثل چندروزقبل رودلم بود.ادرین گفت: بزارکمکت کنم پله هازیادن دستشوپس زدم نمی خوام خودم میرم اولین پله روبه سختی بالارفتم .چشمام ازشدت دردبهم فشرده شد.واقعا نمی تونستم به ادرین که دستاشوبازکرده بود.که اگه افتادم منوبگیره نگاه کردم .باناله گفتم : نمی تونم درددارم ... هنوزحرفم تمام نشده بودکه خودموتوهوادیدم .می خواستم چیزی بگم که آروم گفت: هیشششش چیزی نگو... ی دستم روی شکمم بوددست دیگموانداختم دورگردنش سرموگذاشتم توسینش وچشماموبستم ..همین طورکه پله هاربالامی رفتیم باصدای بلندگفت: جسی خانوم بیاتخت وآماده کن جسی خانوم قبلازماخودشوبه اتاق رسوند روتختی کنارزد. آقاکاردیگه ندارید؟

**************

پایان