میراکلس لیدی باگ

میراکلس لیدی باگ

اینجا یک وب استثنایی با افرادی فوق العاده استثنایی

امیلی

amily amily amily · 1399/10/23 16:00 ·

جانه من می بینین من چه دخمله خوبیم؟

کرم نمی ریزم

محدودیت برا پارت های داستانام نمیزارم با اینکه میدونم امار بالاست

خیلی ام خوبم

وجی:خودشیفته

با نمک تو نیستی؟

وجی:نکه نیستم من مثه تو پرو نیستم

هار هار هار ترکیدم پرتقال

وجی:شیطونه میگه

شیطونه بی جا میکنه بچه نشسته ول کن دیگه

وجی:باشه بیا پشت کارت دارم

خو بابا

وجی:دوستان تا بیوگرافی خدانگهدار

دیالوگه منو گفت بی خیال خداحافظ همگی❤

سلام اصلا پوستر درست نکردم فقط در حده ازمایشیه.

وجی:اب پرتقال میخوای؟

بگو چی میخوای وجی؟

وجی:باید چیزی بخوام؟

بعله چون تو اصولن وقتی مهربون میشی که کارت گیره منه

وجی:نه اصلا

خیله خب خیلی وراجی کردیم منو وجی بپر ادامه تا بیو رو بخونی.

Cat noir and me : p7

Lady Dragon Lady Dragon Lady Dragon · 1399/10/23 07:56 ·

سلام بی مقدمه من از همه معذرت می خوام که اصلا پارت نداده بودم.

خب خیلی امتحان داشتم و تازه دیروز امتحانام تمومید. 

وحالا هم پارت دادم که خیلی پارت بلندیه 

برای همین نصفش رو اینجا می گذارم

خلاصه ی پارت قبل:کت نوآر و لیدی باگ کریتور یا همون ایجاد کننده رو شکست دادند و مرینت به خونه برگشت.تیکی صبح می خواست مرینت رو بیدار کنه که یکدفعه مرینت از جاش پرید و گفت:باید برم معبد...

*********

تیکی👈🏻از حرفش تعجب کردم.

پرسیدم:حالت خوبه مرینت؟

مرینت دستش را روی پیشانی اش گذاشت و گفت:آره آره خوبم.باز هم خواب عجیب دیدم که کسی بهم می گفت باید به معبد برم.

گفتم:معلومه،نگهبان ها می تونن از طریق ذهن با هم ارتباط برقرار کنن.

مرینت گفت:پس منظورش از اینکه«وقتش برسه بهت خبر میدم»این بود.اما،اما من که نمی تونم مدرسه نرم.تازه،پدر و مادرم هم می فهمند که من نیستم.

_ باید بهونه ای جور کنی.

+اما کار سختیه.من بهونه جور کن خوبی نیستم.صبر کن،اگه من...

مرینت👈🏻یکدفعه چیزی به ذهنم رسید گفتم:اگه پدر و مادرم فکر کنن من مدرسه ام چی؟ از اون طرف هم به آلیا میگم که به خانم بگه من مریض شدم و مدرسه نمیام.

_اگه آلیا بخواد بیاد دیدنت چی؟

+خب بهش می گم بیماریم خیلی بده و مسریه.

_بیماری بد و مسری که یه روزه خوب میشه؟

+تیکی خب میگی چیکار کنم.بهونه ی دیگه سراغ داری؟

_در حال حاضر نه. بلند شدم و گفتم:پس همین رو عملی می کنیم.

لباسم رو پوشیدم و طبقه ی پایین رفتم تاصبحونه بخورم.

طبق نقش قبلی گفتم:ام...مامان،من امروز شاید یکم دیر بیام.مثلا شب میرسم.

مامانم با تعجب پرسید:تا شب!😮 مگه می خوای چیکار کنی.

به میز نگاه کردم:خب با آلیا میخوایم،میخوایم...

چیزی به ذهنم نرسید.

_نگفتی با آلیا میخواین چیکار کنین؟

یکدفعه ای گفتم:موزه.هه.میخوایم بریم موزه تا،تا درباره ی فرعون تحقیق کنیم. و لبخندی کاملا غیر طبیعی زدم.

مادرم با تعجب من را نگاه کرد و سر کارش برگشت:خب باشه.سعی کن زود بیای.

خوشحال از اینکه باور کرد گفتم:باشه.خداحافظ.

بلند شدم و بیرون رفتم.داخل یک کوچه رسیدم و تیکی بیرون آمد. گوشیم رو برداشتم و به آلیا زنگ زدم.

+سلام آل.

_سلام مرینت.چطوری.

+ام،من،اوهو اوهو(مثلا سرفه)من حالم خیلی بده.یه بیماری خیلی بد گرفتم.

_اوه خدای من.الان چطوری؟

+الان؟الان آره خوبم ولی اوهو اوهو.امروز نیا خونمون فقط....

_آره باشه به خانم میگم که امروز نمیای.خدافظ دختر.

+ خداحافظ آلیا.

به تیکی گفتم:امیدوارم این قضیه لو نره. استاد از من خواسته بود که جعبه ی میراکلس ها رو با خودم بیارم.عینک را از جعبه ی داخل کیفم برداشتم و به چشمم زدم.کوامی اسب از عینک بیرون آمد و بلند داد زد:وای آخجون آخجون آخجوووون.میریم معبد.حدود ۲۵۶ ساله که اونجا رو ندیدم.

گفتم:کارکی،اونجا چجور جاییه؟

_خب،مثل معبد های دیگه.کسایی توی معبد میرن که بخوان برای نگهبان شدن آموزش ببینن.

گفتم:پس بهتره هر چه زودتر بریم اونجا.کارکی،نعل ها را به سم بکوب.

بقیه در ادامه مطلب 

عکس

amily amily amily · 1399/10/21 13:02 ·

دقیقا این منم

دقیقا اینا وقتی به هم میرسن که کفن و دفنه منو انجام دادن.

عاشقی خون اشام پارت 3 تا دقایقی دیگر اپ میشه نمیخواستم

اینقدر زود بدم اما اگه الان نمدم شبم نمی تونم فردا هم امتحان

دارم نمی تونم و چون یکی بهم گفت جرم میده میخوام بدم.بای

تئوری

amily amily amily · 1399/10/19 16:42 ·

سلام خیلی خیلی شاکی ام کلی زحمت کشیدم واسه ی تئوری ها پی دی افش رو گذاشتم عکسشو گذاشتم یعنی واقعا

دستتون میشکنه یک پسندی بکنین؟اگه میشکنه باشه نده.

تدوریه من در مورده ادرین:

همونطور که من جونم در اومد و گفتم ادرین سنتی مانستر نیست حالا دلایلی هم هست که میگه هست من دارم دق

میکنم بخون.

دلایلی که نشون میده ادرین سنتی مانستره:

داستانی شنیدم که با عقل جور در میاد میگن امیلی با گابریل و ادرین میرن سفر بعد تصادف میکنن و میوفتن ته یک دره

احتمالا همون دره ای بوده که استاد فو میراکلس ها رو گم کرده خب یکم جور در میاد دیگه اخه امیلی و گابریل ته اون دره

چی کار میکردن؟زمین متر می کردن؟نه دیگه

حالا میگن احتمالی هست که ادرین ته اون دره مرده اینا هم یکجوری این میراکلسا رو برداشتن و از اون دره اومدن بیرون

حالا اینکه اونا از کجا فهمیدن اونا میراکلسا خدا میدونه.بعد امیلی چون عاشقه ادرین بوده یک سنتی مانستر از اون میدرسته

و بعد همین باعثه مرگش میشه گابریلم از ادرین محافظت میکنه چون تنها داراییشه که از امیلی مونده و سرده باهاش چون

مرگه امیلی رو از چشمه اون می بینه{کوفت یک دور از جونی بگو}و میگن از اون دره ادرینه واقعی زنده بر میگرده و عاشقه مرینت

میشه اصلا یک خر تو خری امیدوارم جرمی و توماس دلشون به حالمون بسوزه چون من هیچ وقت نمیخوام اون روز و ببینم.

حالا دلایلی که ادرین سنتی مانستر نیست:

ادرین احساس داره و عاشق شده.

ادرین وسیله ی کنترل نداره.

اگه سنتی مانستر بود میراکلس بهش تعلق نمی گرفت.

اگه سنتی مانستر بود استاد فو اول از همه میفهمید.

خب تئوریه بعدی که ترسناکه:

اسمه قسمته اخر فصله 4 میراکلس روزه رستاخیزه😱حتما همه میگین خب که چی؟ هست که هست بدرک دوستان

گلم ما تو ایران به روزه رستاخیز روزه قیامت میگیم یعنی فصله 4 باید پایانه این داستان باشه{یا خدا}ولی جرمی گفته

فصله 5 رو هم میده.پس نگرانیه من اینه که یعنی تو فصله 4 قسمته اخر چه اتفاقی میوفته که اسمش روزه رستاخیزه؟

و اگر همه اون پی دی اف رو خونده باشن یک عغکس دیدن عکسه پایین:

اولیش که فاجعه ی کت بلنسه یا همون کت بلنک خب از اونجایی که ادرین و مرینت

یین و یانگنن پس پایینیش ممکنه فاجعه ی شرور شدن لیدی باگ باشه😱😱

خاک بر سر شدیم اینم جرمی خودش داده یعنی خاک تو سرمون ای خدا من بیرم در

افقط محو بشم اما قبلش خداییش دستم شکست از بس تایپ کردم تورو خدا نظر

بدین اگه اونم نمیدین پسند کنین اگه بخونین و هیچ کاری نکنین حلالتون نمی کنم

چرا؟ چون امار بالاست.

خدانگهدار😭