میراکلس لیدی باگ

میراکلس لیدی باگ

اینجا یک وب استثنایی با افرادی فوق العاده استثنایی

داستان جدید

Ani Ani Ani · 1399/11/12 06:25 ·

سلامممم 

میخوام که یه داستان جدید بنویسم اسم اصل یه داستان دوست عزیز منه و میخوام بزارم اسمش رو عشق سلطنتی 

خیلی قشنگه😊😊 یه خلاصه ازش میزارم 

امروز پارت اول رو نمیزارم چون که دارم فعلا پارت هاش رو بازنویسی میکنم و طول میکشه ولی به محض اینکه بازنویسی تموم شد روزی یکی یا دو تا پارت ازش میزارم امیدوارم خوشتون بیاد

خلاصه: ماری یه فرد عادیه که یه روز خیلی اتفاقی وارد کتاب کلویی من میشه (اسم مزخرفیه نه؟ 😕) و در اونجا به جای شخصیت مهربون و ساده ای به نام مارینت وارد میشه مشکل اینجاست که مارینت در آخر کتاب به دست بهترین دوستش کلویی میمیره  و مشکل اصلی اینه که شخصیت اصلی کلویی هستش(مامان😯 ) و حالا ماری باید در بدن مارینت از سرنوشت شون خود فرار کنه 

پایان خلاصه

داستان خیلی قشنگیه به شخصه خودم ازش لذت بردم ولی موضوع اعصاب خورد کن داستان نویسنده  کتاب بود 😐(ایشششش )

چون کلویی رو با اون چی بگم آخه کلویی این داستان دقیقا عین کلویی توی میراکلسه در این حد و تمام شخصیت هایی که با کلویی مخالفن تو داستان شرورن 😐

یه چیزی رو  هم بگم اگه داخل داستان [    ] این اومد من دارم پارازیت میندازم اگه این 《   》اومد وجدان عزیزم شینا داره پارازیت میندازه گفتم بدونید 

ببخشید زیاد شد 😁😁 جانه 《مثل آدم بگو خدافظ دیگه اه😑😑😑》😐😐

سلام‌اینم‌پارت‌۵

دیانا دیانا دیانا · 1399/11/11 08:34 ·

السا:گفتم.خواهرآدرین‌هستم‌

بچه‌ها‌:وای‌واقعا‌گفتم‌آره‌‌زنگ‌خورد‌

رفتیم‌سرکلاس‌خانم‌بوستیه‌:بچه‌ها‌امروز‌

دانش‌آموزجدیدداریم‌بیا‌توخودتومعرفی‌

کن‌السا:رفتم‌داخل‌کلاس‌سلام‌کردم‌

گفتم‌سلام‌من‌السا‌آگراست‌هستم‌

خواهرآدرین‌ازدیدنتون‌خوشحالم‌

بچه‌ها:ماهم‌همینطور

مرینت:صبح‌بلندشدم‌به‌تیکی‌

ماکارون‌دادم‌رفتم‌مدرسه‌یک‌دختر‌دیدم‌

خیلی‌شبیه‌آدرین‌بود‌ولی‌خیلی‌عصبانی‌

بودم‌گفتم‌شایددخترعموش‌رفتم‌

سرکلاس‌نشستم‌کنارآلیا‌سلام‌کردم‌

اونم‌گفت‌سلام‌دختر‌خوبی‌گفتم‌:ممنون‌

یهودختراومدتوی‌کلاس‌گفت‌:سلام‌من‌

السا‌آکراست‌خواهرآدرین‌هستم‌

من‌گفتم‌خداروشکر‌که‌دوست‌دخترش‌نبود‌

زنگ‌تفریح‌خورد‌رفتیم‌توی‌حیاط‌رفتم‌سمت‌

اون‌دختره‌گفتم‌سلام‌من‌مرینت‌

دوپن‌چنگ‌هستم‌بایدیک‌چیزی‌بهت‌

بگم‌السا:یهویک‌دختر‌باموهای‌آبی‌اومد‌

سمتم‌خودشومعرفی‌کردو‌گفت‌باید‌

یک‌چیزی‌بهت‌بگم‌‌گفتم‌:سلام‌مرینت‌

من‌السا‌هستم‌ازدیدنت‌خوشحالم‌

مرینت:منم‌همینطور‌السا:گفتم‌بیاد‌

کنارم‌بشینه‌اومد‌نشست‌گفت‌

من‌خیلی‌آدرین‌رودوست‌دارم‌یعنی‌

عاشقشم‌توخواهرشی‌میتونی‌

کمکم‌کنی‌چون‌اون‌خمش‌میره‌

با‌کاگامی‌ولایلا‌همونی‌که‌توکلاس‌

ما‌بود‌السا:واقعا‌من‌کمکت‌میکنم‌

برادرم‌هیچ‌وقت‌بااون‌دوتا‌نمیگرده‌

مرینت‌:ممنون‌السا:زنگ‌خورد‌رفتم‌

توی کلاس‌له‌خانم‌بوستیه‌گفتم‌

خانم‌میشه‌کنارمرینت‌بشینم‌

هم‌ازدرس‌ها‌عقب‌هستم‌

هم‌خیلی‌دخترخوبیه‌خانم‌بوستیه‌

گفت‌بروبشین‌‌رفتم‌نشستم‌

زنگ‌خونه‌هاخورد‌من‌داشتم‌

وسایلم‌جمع‌میکردم‌آدرین‌رفت‌

دستشویی‌هیچکی‌توی‌کلاس‌

نبود‌یهودیدم‌لایلا‌اومد‌تو

گفت‌به‌به‌ببین‌کی‌اینجاس‌خواهر‌

آدرین‌گفتم‌لایلا‌چی‌میخوای 

دیدم‌دستم‌یک‌چاقوبود‌خیلی‌

ترسیده بودم‌یهوپلگ‌دیدم‌

گفت‌الان‌میام‌لایلا‌داشت‌میومد‌

نزدیکم‌گفت‌تو‌یک‌کاری‌میکنی‌

که‌من‌به‌آدرین‌برسم‌یا‌

انتقام‌پدرم‌رو‌ازتومیگیرم‌

ازعزیزترین‌کس‌گابریل‌

ها‌ها‌ها‌ها‌السا‌:چرامن‌

لایلا:چون‌پدرت‌پدرمنوکشت‌

پلگ‌:آدرین‌آدرین‌لایلا‌داره‌

السارومیکشه‌آدرین:وای‌نه‌‌بایدبرم‌

رفتم‌کلاس‌دیوم‌کلی‌اونجا‌خون‌بود‌

به‌کی‌بایدزنگ‌میزدم‌آها‌مرینت‌

شایدکمکم‌کنه‌مرینت:ازکلاس‌

رفتم‌بیرون‌داشتم‌میرفتم‌خونه‌دیدم‌

گوشیم‌زنگ‌میخوره‌آدرین‌بود‌

جواب‌دادم‌گفتم‌سلام‌گفتش‌

سلام‌تروخدابیا‌سرکلاس‌لایلا‌

به‌السا‌چاقوزده‌گفتم‌باباشه‌اومدم‌

وای‌نه‌به‌السا‌چاقوخورده‌رفتم‌اونجا‌زنگ‌

زدیم‌آمبولانس‌اومدالسا‌روبردن‌

ماهم‌باتاکسی‌رفتیم‌به‌مامانم‌خبر‌

داده‌بودم‌‌السا‌روبردن‌اتاق‌عمل‌

بعد۲ساعت‌دکتراومدوگفت‌

خبرخوبی‌دارم‌ایشون‌حالشون‌خوبه‌

هیچ‌مشکلی‌ندارند

سلام‌اینم‌پارت‌۴

دیانا دیانا دیانا · 1399/11/11 08:07 ·

السا:نگران‌نباش‌من‌درستش‌میکنم‌فعلا‌بگو‌

بابا‌کجا‌گفتم‌تواتاق‌کارش‌گفتم‌بیا‌بریم‌گفت‌باشه‌‌

اومد‌گفت‌:کجاگفتم‌:سلام‌من‌السام‌خواهر

آدرین‌میخوام‌پدرم‌ببینم‌لطفا‌بزارید‌ببینمش‌

ناتالی:باشه‌اول‌بزارید‌بهشون‌اطلاع‌بدم‌

السا‌:باشه‌فقط‌سریع‌گفت‌باشه‌

ناتالی‌:درو‌بازکردم‌قربان‌یک‌دختر‌نوجوان‌

به‌همراه‌آدرین‌اون‌دختر‌میگه‌من‌‌دختر‌شما‌

هستم‌خیلی‌اسرار‌داره‌که‌شما‌روببینه‌بیاد‌

داخل‌گابریل‌:چی‌دخترم‌برگشته‌بروبگوبیادتو‌

ناتالی‌چشم‌قربان‌رفتم‌درو‌براشون‌باز‌کردم‌

اوندن‌توالسا‌:سلام‌پدر‌رفتم‌بغلش‌کردم‌خیلی‌

دلم‌تنگ شده‌بود‌گابریل‌:السا‌واقعا‌

خودتی‌گفت‌آره‌پدر‌کی‌برگشتی‌امشب‌

آدرین:سلام‌پدردیشب‌توی‌خیابون‌پیداش‌

کردم‌نصف‌شب‌داشت‌گریه‌میکرد‌آوردمش‌

خونه‌گابریل‌:باشه‌کارخوبی‌کردی‌

السا:پدر‌من‌میخوام‌باآدرین‌برم‌مدرسه

گابریل‌:باشه‌دخترم‌با‌بادیگارتون‌برید‌

آدرین‌توروثبت‌نام‌میکنه‌السا:چشم‌

صبحانه‌خوردیم‌وسوارماشین‌شدیم‌

دست‌آدرین‌گرفتم‌‌آدرین:السا‌دستم‌

روگرفت‌خیلی‌دستش‌گرم‌بودمنم‌دستش‌

روگرفتم‌رسیدیم‌مدرسه‌همه‌ی‌بچه‌ها‌

به‌منوالسا‌نگاه‌میکردند‌همه‌یهو‌ریختند‌روی‌

سرمون‌گفتندوای‌چقدر‌خوشگله‌چیکارته‌آدرین‌

گفتم‌آروم‌آروم‌باشید‌السا‌:سلام‌من‌

خواهرآدرین‌هستم‌

سلام‌اینم‌پارت۳

دیانا دیانا دیانا · 1399/11/11 07:48 ·

اززبان‌گربه‌ی‌سیاه:تا‌گفت‌آدرین‌شوکه‌شدم‌باید‌هویت‌خودم‌

روبهش‌بگم‌چون‌اون‌خواهرم‌بود‌وقتی‌قیافش‌دیدم‌خیلی‌

شبیه‌خودم‌بود‌‌یهو‌گفتم‌پلگ‌پنجه‌ها‌داخل‌تبدیل‌به‌آدرین‌

شدم‌السا:😶تووتووووآدرینی‌وای‌ی‌سرم‌‌یهوهمه‌جا‌

تارشد‌وقتی‌بلند‌شدم‌توی‌یک‌خونه‌بودم‌روی‌تخت‌آدرین‌

نبود‌‌ازروی‌تخت‌بلند‌شدم‌‌داشتم‌به‌عکس‌هانگاه‌میکردم‌

یهوچشمم‌به‌یک‌عکس‌افتادنگاه‌کردم‌اون‌کامپیوتر‌

تصویرزمینه‌عکس‌مادرم‌بود‌اشکم‌دراومده‌بود‌داشتم‌

گریه‌میکردم‌آدرین:خواهرم‌بیهوش‌شده‌بود‌سریع‌گرفتمش‌

بردم‌خونه‌روی‌تخت‌گذاشتمش‌‌صبح‌شده‌بودیعنی‌

من‌واون‌ازشب‌داریم‌حرف‌میزدیم‌‌بردمش‌خونه‌

روی‌تختم‌گذاشتمش‌خیلی‌ناز‌خوابیده‌بود‌پتوروش‌انداختم‌

رفتم‌دوش‌بگیرم‌وقتی‌دوش‌گرفتم‌لباس‌پوشیدم‌

درحمام‌بازکردم‌دیدم‌داره‌به‌عکس‌تصویرزمینه‌

کامپیوترکه‌عکس‌مادرم‌بودنگاه‌میکنه‌‌وگریه‌میکنه‌

رفتم‌بغلش‌کردم‌اونم‌منوبقل‌کرد‌السا‌:آدرین‌اومد‌

بقلم‌کرد‌او‌ن‌تنهاکسی‌بودکه‌آرومم‌میکرد‌‌گفتم‌‌آدرین‌

گفت‌بله‌گفتم‌منو‌توی‌مدرسه‌خودتون‌‌ثبت‌نام‌کنی‌

آدربن:گفتم‌آره‌چراکه‌نه‌الان‌ساعت‌۷صبح‌صبحانه‌بخور

میشه‌ساعت‌۸میریم‌راستی‌به‌بابام‌نگفتم‌السا:چی‌

بابازنده‌هستش‌چرانگفتی‌دلم‌خیلی‌براش‌تنگ‌شده‌

آدرین‌:عه‌مگه‌‌تونمیدونستی‌ازوقتی‌که‌تورفتی‌بابا‌

اصلا‌به‌من‌اهمیت‌نمیده‌

سلام واییییییییی همگی سلام یک چیزی میگم شاخ در بیاری اومدم بیام گوشیمو از رویه زمین بردارم متکای جلو پامو ندیدم مثله مرینت جوری خوردم زمین که حس میکنم جایه کلمو با قلبم عوض شده اخه ضربانه قلبمو از تو شکمم حس میکنم.

شماها:😂
من:کوفت رو اب بخندین من دلم درد میکنه شما ها میخندین؟

اصلا شب بخیر

صبح‌اززبان‌آدرین‌:بلندشدم‌صورت‌شستم‌ومسواک‌زدم‌پلگ‌هم‌بیدار‌

شده‌بودصبح‌بخیر‌گفتم‌اونم‌جواب‌منوداد‌‌گفتم‌پلگ‌بین‌لیدی‌ومرینت‌

کدوم‌انتخاب‌کنم‌پلگ‌:من‌گفتم‌دیگه‌درمورد‌عشق‌واینطور‌چیزا‌به‌من‌نگو‌واگر‌نه‌باپنجه‌ی‌برنده‌نابود‌ت‌میکنم‌

آدرین‌:باشه‌بابا‌غلط‌کردم‌اززبان‌مرینت‌:صبح‌بلندشدم‌امروز‌مدرسه‌

تعطیل‌بودش‌پنشنبه‌بود‌دیدم‌تیکی‌بیدارشدصبح‌بخیرگفتم‌اونم‌گفت‌

صبح‌بخیرمرینت‌😊رفتم‌توی بالکن‌یهونفهمیدم‌چی‌شد‌همه‌جا‌سیاه‌شد‌

وقتی‌بلند‌شدم‌هنوزتوی‌بالکن‌بودم‌دیدم‌شب‌شده‌ساعت‌۲شب‌بود‌

اززبان‌آدرین‌:شب‌شده‌بود‌خیلی‌بغضم‌گرفته‌بود‌دلم‌میخواست‌یک‌بار‌

دیگه‌خواهرم‌وببینم‌گریه‌میکردم‌دیدم‌صدای‌گریه‌میاد‌رفتم‌ببینم‌کیه‌

به‌این‌شبی‌داره‌گریه‌میکنه‌دیدم‌یک‌دخترزیبا‌نشسته‌روی‌زمین‌داره‌گریه‌

میکنه‌رفتم‌نزدیکش‌گفتم‌سلام‌چراگریه‌میکنی‌گفتش:سلام‌من‌اسمم‌

السا‌آگراست‌هستش‌من‌دنبال‌برادرم‌میگردم‌پدرومادرم‌فوت‌کردند‌

من‌ازبچی‌گم‌شدم‌برادرم‌راندیدم‌یک‌نفربه‌من‌گفت‌میتوانی‌اینجا‌پیداش‌

کنی‌منم‌به‌خاطر‌همین‌اومدم‌پاریس‌اسم‌برادرم‌آدرین‌آگراسته‌یهو

شدم‌دیدم‌همون‌کت‌نوار‌

پارت 1 عشق جدید

دیانا دیانا دیانا · 1399/11/10 17:33 ·

سلام‌ من‌ مرینت‌ دوپن‌چنگ‌ هستم‌‌۱۸  سالمه‌‌ من‌ آدرین‌ رو خیلی‌ دوست‌

دارم‌ من‌ یک‌ راز‌ دارم‌ من‌ دخترکفشدوزکی‌ هستم‌ مادروپدرم‌ برای‌ همیشه‌

رفتن‌ چین‌ و من‌ توی‌ خونه‌ تنها‌ زندگی‌ میکنم‌‌🐞

سلام‌ من‌ آدرین‌ آگراست‌ هستم ‌۱۸ سالمه‌‌ و من‌ لیدی‌باگ‌ رو خیلی‌ دوست‌

دارم‌ یعنی‌ عاشقشم‌‌ مادرم‌‌ مرده‌ وقتی‌ بچه‌ بودم‌ پدرم‌ اصلا‌ پیش‌ من‌

نیس‌ انگار‌ من‌ یک‌ زندانی‌ هستم‌ من‌ وقتی‌ بچه‌ بودم‌ یک‌دختر شبیه‌ خودم‌

اون‌ خواهرم‌ بود‌ وقتی‌ کوچیک‌ بودیم‌ یک‌ نفر خواهر منو‌  دزدید‌ بخاطر‌ همین‌

مادرم‌ از دنیا‌ رفت‌ من‌۱۸ سال‌ منتظر‌ خواهرم‌ هستم.

خوش امدید!!!!

amily amily amily · 1399/11/10 17:10 ·

سلام بر همگی خوش امد میگم به نیکا جون و هستی که وارد شدن و اینکه هستی جونم 5000 هزار کاراکتر خیلیه واسه داستان کمش کن 50 کاراکترم برای موضوع خیلیه اونم کمش کن تو گفتینو گفتم.خدانگهدار❤

داستان هام

amily amily amily · 1399/11/10 12:02 ·

سلام من خیلی داستان دارم نه؟یعنی خیلی دارم مینویسم یک چند تا رو میخوام کنسل کنم وقتی تموم شد اونا رو ادامه بدم

خب داستان هایی که فعلا کنسل نیست: عشق بی پایان، عشق در یک نگاه،هنوزم عاشقتم(هر وقت پی دی افش تموم شه میزارم)

داستان هایی که فعلا کنسله: عشقم مگه ترسناک میشه؟، دفترچه خواطرات جادویی مرینت،عاشقی خون اشام،دوعاشق و یک معشوق

فعلا همیناست بازم بگین کدوما رو ادامه بدم کدوما رو ندم.بای