💔سفر به دیار عشق💔 پارت ۳۴۱
وقتــــے میـــدونم مال من نمــــیشے....دنـــیا رو میخــــوام چیڪـــــــار....
پــــــس بهتــــره زنـــــده نباشم....
تـــا نبیـــــنم دنیـــای یکی دیـــــگہ شـــــدی....
وقتــــے میـــدونم مال من نمــــیشے....دنـــیا رو میخــــوام چیڪـــــــار....
پــــــس بهتــــره زنـــــده نباشم....
تـــا نبیـــــنم دنیـــای یکی دیـــــگہ شـــــدی....
و من.....
به تلخ ترین شکلِ ممکن
خندانم....!
«آنچنان سوزانم!
که نگاهم هر احساسی را به آتش می کشد!
آنچنان محزون ، آنچنان غمگین
که صدایم بغض سنگ را می شکند»
«دل در بر من زنده برای غم توست
بیگانه خلق و آشنای غم توست
لطفی ست که میکند غمت با دل من
ورنه دل تنگ من چه جای غم توست»
سلام اجی هلی گلم ❤
من امروز چون تنهام میخوام پارت اخر سفر به دیار عشق رو امروز بدم و این که بعد از اون رمان یه خبر دیگ هم دارم ک الان رمان و میدم بعد میگم با تشکر ❤😁
سلم خوبین ❤😁
من گفتم یه چند تا شعر بنویسم اگ دوس داشتین کپی کنید 💕
«اشکاتو پاک کن همسفر
گاهی باید بازی رو باخت
اما این و یادت باشه
دوباره میشه زندگی رو ساخت»
«آبی تر از آنم که بی رنگ بمیرم
از شیشه نبودم که با سنگ بمیرم
من آمده بودم تا مرز رسیدن
همراه تو فرسنگ به فرسنگ بمیرم
تقصیر کسی نیست که این گونه غریبم
شاید که خدا خواست دلتنگ بمیرم»
من ک عاشق همینم 😁
مــاه پشــت ابــر نمیمـــونه ولــی غصـه پــشت خنــده چــرا؟! 🖤
"غم نگاه آخرت تو لحظه ی خدافظی
گریه ی بی وقفه ی من تو اون روزای کاغذی
قول داده بودیم ما به هم که تن ندیم به روزگار
چه بی دووم بود قولمون جدا شدیم آخر کار"
مـــامـانمْ مــیــگِــه آهَـــنْـــگْ هـــایـــے کِــــه گُــوشْ مــیـــدی مَـــسْــخَــرَنْ :)
نِــمْــیــدُونَـــه ایــن آهَــنــگــا زِنــدِگــیــه دُختَرِشو تَعــریــفْ مــیـکُــنِه:)
شده یک بار بخندی و در اوجش به سکوتی برسی؟! 🥺💔
مـــامـانمْ مــیــگِــه آهَـــنْـــگْ هـــایـــے کِــــه گُــوشْ مــیـــدی مَـــسْــخَــرَنْ :)
نِــمْــیــدُونَـــه ایــن آهَــنــگــا زِنــدِگــیــه دُختَرِشو تَعــریــفْ مــیـکُــنِه:)
«من به جرم با وفایی چنین تنها شدم چون ندارم همدمی بازیچه ی دلها شدم»
«بغض بزرگترین اعتراضه
اما اگه بشکنه دیگه اعتراض نیست ، یه التماسه …»
«شب سردي است و من افسرده
راه دوري است و پايي خسته
تيرگي هست و چراغي مرده
مي کنم تنها از جاده عبور
دور ماندند زمن آدمها
سايه اي از سر ديوار گذشت
غمي افزود مرا بر غم ها
فکر اين تاريکي و ويراني
بي خبر آمد تا به دل من
قصه ها ساز کند پنهاني…»
اجی جونم امیدوارم حالت خوب خوب باشه
شرمنده فقط تونستنم پارت ۳۳۳ رو بدم دیگ ببخشید
فردا دیگ شاید ۶ تا پارت دادم ناراحت نشی ❤🙂
«باران که می بارد دلم برایت تنگ می شود
راه می افتم بدون چتر
من بغض می کنم ، آسمان گریه...»
“زمانی که
باور هایت را
در قلبت مرده می یابی
و میگویند انسان دو بار میمیرد
یک بار به مرگ طبیعی و یکبار وقتی
فراموش شود نه نه یکبار دیگر هم میمیرد
ان هم زمانی است که باورهایش را در قلبش مرده
میابد”
"غم نگاه آخرت تو لحظه ی خدافظی
گریه ی بی وقفه ی من تو اون روزای کاغذی
قول داده بودیم ما به هم که تن ندیم به روزگار
چه بی دووم بود قولمون جدا شدیم آخر کار"
“زیر باران برای دیگری چتری شویم و او هیچ وقت نفهمد که چرا خیس نشد …”