☯️City of Paryan☯️
سلام 💜💜
خوبین
یه داستان اوردم 🥺
اگه خوشتون اومد لایک کنید💝💝💝
نظر پلیزززززززززززززززززز 🥺🥺
سلام 💜💜
خوبین
یه داستان اوردم 🥺
اگه خوشتون اومد لایک کنید💝💝💝
نظر پلیزززززززززززززززززز 🥺🥺
«چه کسی گفته که من تنهایم؟
من، سکوت، خاطرات، بغض و اشک همیشه با همیم...
بگذار تنهایی از حسودی بمیرد!»
«من به اندازه چشمان تو غمگین ماندم
و به اندازه هر برق نگاهت نگران
تو به اندازه تنهایی من شاد بمان»
«از اوج فلک ستاره چیدن سخت است
دور از منی و به تو رسیدن سخت است
ای دوست که بی تو زندگی زندان است
بدان که از تو دل بریدن سخت اس»
غـروبـا میون هــفته بر سـر قـبر یه عاشـق
یـه جوون مـیاد مـیزاره گـلای سـرخ شـقایـق
بی صـدا میشکنه بغضش روی سـنـگ قبـر دلدار
اشک میریزه از دو چـشـمش مثل بارون وقت دیدار
زیر لب با گـریه مـیگه : مـهـربونم بی وفایـی
رفتی و نیـسـتی بدونی چـه جـگر سـوزه جـدایی
آخه من تو رو می خواستم اون نجـیـب خوب و پاک
اون صـدای مهـربون ، نه سـکــوت ســرد خــاک
تویی که نگاه پاکت مـرهـم زخـم دلــــم بـود
دیدنـت حـتی یه لـحــظه راه حـل مشکـلـم بود
تو که ریـشه کردی بـا من، توی خـاک بی قراری
تو که گفتی با جـدایی هـیـچ مـیونه ای نداری
پس چـرا تنهام گذاشـتی توی این فـصل ســیاهی
تو عـزیـزترینی اما یه رفیـق نــیـمه راهــی
داغ رفتنـت عـزیـزم خط کـشـیـد رو بـودن مـن
رفتی و دیگـه چـه فایده ناله و ضـجـّه و شیـون
تو سـفر کردی به خـورشـید ،رفتی اونور دقایق
منـو جا گذاشتی اینجا با دلی خـســته و عاشـق
نمـیـخـوام بی تو بمـونم ، بی تـو زندگی حرومــه
تو که پیش من نبـاشـی ، هـمـه چـی برام تمـومه
عاشـق خـسـته و تنها سـر گـذاشـت رو خاک نمناک
گفت جگر گـوشـه ی عـشـقو دادمـش دسـت توای خاک
نزاری تنها بمونـه ، هــمـدم چـشـم سـیـاش باش
شونه کن موهاشو آروم ، شـبا قصـه گو بـراش باش
و غـروب با اون غـرورش نتونسـت دووم بـیـــاره
پاکشـیـداز آسـمـون و جاشـو داد به یـک سـتاره
اون جــوون داغ دیـده با دلـی شـکـسـته از غـم
بوسـه زد رو خـاک یار و دور شد آهسـته و کم کم
ولی چند قدم که دور شد دوباره گـریه رو سـر داد
روشــــو بــر گــردونـــد و داد زد
بـه خـدا نـمــیـری از یاد
«هــر چقدر هـــــم کـــه محکــــم باشــــی
یـــک نقطـــــه
یـــک لبخنـــــد
یـــک نگــــــــاه
یـک عطر آشنـا
یــک صــــــــدا
یــک یـــــــــــاد
از درون داغونـــت می کــــند
هــر چقدر هـــــم کـــه محکــــم باشــــی…!»
همونطور که در عنوان خوندید عشق بر مروره زمان رو ادامه نمیدم...
چون که خیلیییییییی طولانیه...
اسم واقعیش عروس سفارشی ست وقتی اینو دان کنید تو پی دی افش فصل دوشم هست...
فصل دومشم اسمش موفرفری دوست داشتنی هست...
اسم نویسنده ی هر دو فصلشم خانم مریم فروغ هست...
خله خب اینم از این...
اینو کسی خواست ادامه بده من مشکلی ندارم...
ولی برای دختر زجر دیده ی من نفرینتون موکونم حلالتونم نمیکونم...
به امید دیدار...
خدانگهدار...
خب...
ممنونم از تمام کسانی که داستان دختر زجر دیده ی من رو میخوندن و دوست داشتن و نظر میدادن...
خیلی دوستون دارم و ممنونم که انقدر لایک و نظرات این داستان بالا بود...
شما وقتی نظر زیاد میدید نویسنده شور و اشتیاقش بیشتر میشه...
لطفا برای داستان های دیگه هم همین جوری باشید...
خیلی به این داستان عادت کرده بودم ولی خب دیگه بالاخره هر اغازی پایانی داره...
من به جای اینو داستان ظهری که تموم شد داستانی نمیدم تا من یک دخترم هم تموم بشه...
اسم واقعیه رمان دختر زجر دیده ی من ازدواج با مزد مغرور و یکی دیگه از اسماش ایدا و مرد مغروره...
اسم نویسنده ی واقعیش هم خانم شایسته نظری هست...
امیدوارم لذت برده باشید...
فقط یک نکته ای....
خداییش اگه کسی دختر زجر دیده ی من یا بهتره بگم ایدا و مرد مغرور و دوباره بنویسه حلالش نمیکنم نفرینشم میکنم...
گفته باشم...
خب تکلیف عشق بر مروره زمان رو هم در پستی بعدی اعلام میکنم...
هیییییییییییی اااااااااااااااه داستان به این قشنگی تمام شد
عررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر پارت بعدی پارته اخره
عرررررررررررررررر به احتمال امشب این داستانم تموم میشه
وای خدا من عااااااااااااااااااااااااااااااااااشق این داستان بودم و هستم و خواهم بود
باور میکنید؟
همی یدونه بیشترم نمدم مگه عصر یا شب
اینم اخری
به کوتاه و زیادیشم کاری نداشته باشید چون اخریه
حوصله ی ادامه دادنش و نداشتم وگرنه میدادم
اینم اخری برای امروز
داره تموم میشه هااااا گفته باشم
یه پارت دیگه هم میدم به شرطی که فردا یک پارت ازش بدم