میراکلس لیدی باگ

میراکلس لیدی باگ

اینجا یک وب استثنایی با افرادی فوق العاده استثنایی

🖤 ت‍‌ل‍‌اش‍ ک‍‌ن‍ ᵎ ִֶָ 🖤 پارت 15

این نیز میگذرد

 

«برای بقیه…

 

نمیدانم چطور میگذرد…!

 

اما برای من…

 

انگار…

 

خنجر بر گلویم گذاشته اند…

 

اما نمیبرند…»

 

 

***

 

 

یکم که بازی کردیم....رفتیم داخل..پسره داشت با نگاهش من و قورت میداد...چشم غره ای بهش رفتم روم و این ور کردم...

 

خلاصه..گذشت تا این که مسابقه تموم شد و قرار بود اعلام کنند کیا برنده شدن..

 

که اسم داداشم و خوندن....حسام....

 

منم بخاطر خوشحالی داداشم....یه هوراااایی گقتم و رفتم بیرون.. دوباره غرق گذشته شدم که با صدای یکی ازون پسر ها دست از سر افکارم برداشتم و نگاش کردم.. 

 

پسره: خوشگله اسم و فامیلیت چیه؟

 

نه دیگه جدا داشت میرفت رو اعصابم.... خیلی بده.. یه نقر بهت درخواست بده... تو هم بدترین لحظت باشه که داری به عشقت خیانت میکنی 🖤💔

 

اعصابی شدم..از دست خودم..از دست بی غیرتی محمد جواد....از دست این دنیا و ادما...

 

داد زدم: تو اصلا مگه فضولشی هااااان؟

گمشو برو اون ور تا کاری نکردم پشیمون بشی

 

 

منتظر جوابشم نموندم و سریع رفتم داخل...

 

***

 

داشتم تنها میومدم خونه... سرم و انداخته بودم پایین از وسط خیابون راه میرفتم و شعر میخوندم شعری که سر قبر زنداییم خوندم :

 

غروبا میون هفته بر سر قبر یه عاشق

 

یه جوون میاد میزاره گلای سرخ شقایق

 

بی صدا میشکنه بغضش روی سنگ قبر دلدار

 

اشک میریزه از دو چـشمش مثل بارون وقت دیدار

 

زیر لب با گریه میگه : مهربونم بی وفایی

 

رفتی و نیستی بدونی چه جگر سوزه جدایی !

 

آخه من تو رو می خواستم ، نه اون نجیب خوب و پاک

 

اون صدای مهربون ، نه سکوت سرد خاکو

 

تویی که نگاه پاکت مرهم زخم دلم بود

 

دیدنت حتی یه لحظه راه حل مشکلم بود

 

تو که ریشه کردی بـا من ، توی خاک بیقراری

 

تو که گفتی با جدایی هیچ میونه ای نداری

 

ღگپس چرا تنهام گذاشتی توی این فصل سیاهی ؟

 

تو عزیزترینی اما ، یه رفیق نیمه راهی

 

داغ رفتنت عزیزم خط کشید رو بودن من

 

رفتی و دیگه چه فایده ؟ ناله و ضجه و شیون ؟

 

تو سفر کردی به خورشید ، رفتی اونور دقایق

 

منو جا گذاشتی اینجا ، با دلی خسته و عاشق

 

نمیخوام بی تو بمونم ، بی تو زندگی حرومه

 

تو که پیش من نباشـی ، همه چی برام تمومه

 

عاشق خـسته و تنها ، سر گذاشت رو خاک نمناک

 

گفت جگر گوشه ی عشقو ، دادمش دست تو ای خاک !

 

نزاری تنها بمونه ، همدم چشم سیاش باش

 

شونه کن موهاشو آروم ، شبا قصه گو براش باش

 

و غروب با اون غرورش نتونست دووم بیاره

 

پا کشید از آسمون و جاشو داد به یک ستاره

 

اون جوون داغ دیده ، با دلی شکسته از غم

 

بوسه زد رو خاک یار و دور شد آهسته و کمکم

 

ولی چند قدم که دور شد دوباره گریه رو سر داد

 

روشو بر گردوند و داد زد : به خدا نمیری از یاد !!!

 

 

یهو چشمم خورد به یه پسر...اشنا عه اشنا بود
 

 

 

🖤 ت‍‌ل‍‌اش‍ ک‍‌ن‍ ᵎ ִֶָ 🖤 پارت 14

«هــر چقدر هـــــم کـــه محکــــم باشــــی

 

یـــک نقطـــــه

 

یـــک لبخنـــــد

 

یـــک نگــــــــاه

 

یــک عــطــر آشــنـا

 

یــک صــــــــدا

 

یــک یـــــــــــاد

 

از درون داغونـــت می کــــند

 

هــر چقدر هـــــم کـــه محکــــم باشــــی…!»

 

 

 

زنـــــگ خـــــنــــده 😂💜

تو جاده تصادف شده بود…

همه ی جمع شده بودن

منم واسه اينكه صحنه رو از نزديك ببينم

از اون ور داد زدم

گفتم: بريد كنار من پدرشم!!

وقتي رسيدم ديدم اوني كه تو خيابان افتاده يه الاغه!!

هيچي ديگه اون وسط مسطا چندتا خانم و آقا از شدت پاره گي به

دليل خنده به درجه رفيع شهادت نائل شدن……

بعله….

 

 

***

 

ﺑﻪ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﻣﯿﮕﻢ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﭘﺴﺮِ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻭ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﭼﻪ

ﺣﺴﯿﻪ؟

ﻣﯿﮕﻪ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﺑﺮﻭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ ﺑﺰﺭﮔﺖ ﺑﭙﺮﺱ !!!!

 

***

 

دیشب پشت چراغ قرمز یه دختره خشگل و ناز توی یه سانتافه بود …

براش دست تکون دادم ؛ اونم همینکارو کرد و بوسم برام پرت کرد !

خلاصه Love وصفا و صمیمیت .. خیلی خوشگل داشت پا میداد

فقط تنها ایرادی که داشت این بود که سنش حدودِ 4 یا 5 سال بود:»»»

 

***

 

ﯾﻪ دونه ﻣﻮﺯ ﺧﺮﯾﺪﻡ ؛ شد 11000 ﺗﻮﻣﻦ !

 

پوستشو کندم گذاشتم رو ترارو وزن کردم .

 

ﻭﺯﻥ ﭘﻮﺳﺘﺶ در 11000 ضرب کردم بعد ﺗﻘﺴﯿﻢ ﺑﺮ ﻭﺯﻥ ﮐﻞ ﻣﻮﺯ کردم ؛

 

ﻗﯿﻤﺖ ﭘﻮﺳﺘﺶ شد 4500 تومن !

 

ﻫﯿﭽﯽ ﺩﯾﮕﻪ ؛ ﭘﻮﺳﺘﺶ ﺭﻭ ﻫﻢ ﺧﻮﺭﺩﻡ !!!!!!!

 

***

 

ﮔﻮﮔﻞ ﻋﺰﯾﺰ ﺑﺬﺍﺭﺣﺪﺍﻗﻞ 2 ﺗﺎ ﺣﺮﻑ ﺍﺯ ﻧﻮﺷﺘﻤﻮ ﺗﺎﻳﭗ ﮐﻨﻢ ﺑﻌﺪ

ﺣﺪﺱ ﺑﺰﻥ ﺁﺑﺮﻭ ﺣﯿﺜﯿﺘﻢ ﺭﻓﺖ ﺟﻠﻮ همه ی

 

***

 

همسايه بیشورمون ساعت دونصف شب با مشت ميکوبه به ديوار

 

.

 

.

 

.

 

.

 

حالا خداروشکر من خواب نبودم داشتم ” شیپور ” تمرين ميکردم.

 

ملت دیوونه شدنا !!

 

***

 

 

😂😂😂😂❤

 

 

شــــــعــــــر 🖤🙂

دیانا · 11:23 1400/10/10
شــــــعــــــر 🖤🙂

دلتنگ که بشی همه کارای

    بدشو فراموش میکنی! =) 🖤

 

***

 

 

یک‍‌ی‍‌م نی‍‌س‍‌ت ب‍‌گ‍‌ه هروق‍‌ت ن‍‌اراح‍‌ت ش‍‌دی بی‍‌ا ب‍‌ه‍‌م ب‍‌گ‍‌و ت‍‌ا ب‍‌اه‍‌م ن‍‌اراحت ش‍‌ی‍‌م.!

 

 

***

 

 

‏رفتن که همیشه دست تکان دادن نیست و همیشه با خداحافظ گفتن همراه نیست! 

می‌ شود بمانی اما رفته باشی! 

چقدر دورِمان پُر است ، از مانده‌ های رفته ..

مگ نه ؟

 

 

***

 

 

هیچ چیز موندنی نیست......

             

مهربان باش 🖤🖤

 

***

 

 

بیشتر از سنتون بفهمین؛

اما جلوتر از سنتون زندگی نکنید...

یه روز حسرت کودکی،

نوجوانی و جوانیِ زندگی‌ِ

نکرده تون رو می‌خورید...!

 

***

 

 

کاش میشد یکیو بغل کنم الان بعد بهش بگم؛ 

میدونی، میدونی من خیلی خستم، احتیاج دارم ی مدت دور شم از اینجا و ادماش!

 

***

 

 

شده دردی به دلت ریشه کند آب شوی؟!

 

همه شب با غم دلتنگی خود خواب شوی؟

 

 

***

 

میگَن‌قل‍‌ب‌اُستُخ‍‌ون‌ندار‍ہ؛پ‍‌س‌اینا‌چی‍ہ‌کہ‌توش

میشک‍‌َن‍ہ-!'•؟

 

***

 

بِه‌قَلبم‌افتِخارمیکنَم••͜[🤺⃟⃟⃟🏹]

-بازی‌دادِه‌شده

-سوختِه

-شَکستِه

-اَما‌هنوزَم‌کارمیکُنه •͜•

 

***

 

م‍‌اک‍‌ه‌ب‍‌دب‍‌ودیم‌ #ت‍‌مام‌خ‍‌وبا‌ن‌ ب‍‌ه‌ف‍‌دای‍‌ش

و‍فادا‍رب‍‌ودیم‌ #ت‍‌مام‌ن‍‌ام‍‌ردان‌ ب‍‌ه‌ف‍‌دایش🖤

 

***

 

هـــیچـوقـــت نــزار ی پـــســر بـــــــــرای بــار دوم بــگـه نــمـیخــوامتــ.

 

***

 

آخرش این شعرها دست مرا رو می کند

نم نمک دارد به عشقت قلب من خو می‌کند

 

ماهتابا! بگذر از تقصیر این دیوانه که...

رهگذر را هم نگاهت ساده جادو می کند

 

اخم و لبخندت به یک میزان دل از من می برد،شوکران از دست هایت کار دارو می کند

 

گشته ام این روزها از باد هم آواره تر...

هر چه با من می کند آن جعدِ گیسو می کند

 

مرده هم باشم به من جان می‌دهد یک 

بوسه ات چای تلخم را لبانت قند پهلو می کند

 

ساده پابندت شده ای شیر عقل و قلب من...

دام لازم نیست، چشمت صیدِ آهو می کند

 

جان به لب کرده ست فکرِ رفتنت عمری مرا...

قهرمان قصه را هم عشق ترسو می کند

 

آخرش رسوای عالم می کند عشقت مرا...

آخرش این شعرها دست مرا رو می کند

 

***

 

 

 

 

🖤 ت‍‌ل‍‌اش‍ ک‍‌ن‍ ᵎ ִֶָ 🖤 پارت 12

«من یاد گرفته ام

 

وقتی بغض می کنم

 

وقتی اشک می ریزم

 

وقتی میشکنم

 

منتظرهیچ دستــــــــــی نباشم

 

وقتی از درد زخم هایم به خودم می پیچم

 

مرهمی باشم بر جراحتــــــــــم»

 

 

 

غذاهارو اوردن...هیچی از گلوم پایین نمیرفت..من این و رو دوست ندارم...

 

کم کم شد وقت رفتن به سر خاک

 

بچه ها من یکم از گفتن سرخاک واسم خیلی عذاب اوره نمیتونم زیاد از اونجاش بگم چون فقط داد من و گریه های بقیه هس

 

 

***

 

 

از رفتن به سرخاک که تموم شده بود...برای اخرین بار به سنگ قبری زل میزنم که تا یک سال دیگ نمیتونم ببینمش

 

خاله سمیه ام گفت بریم خونه دختر دایی شون

 

یه چیزی و نگفتم...مادر همین زندایی زهرام میشه دختر دایی بابا ی مامانم...مامانم و خاله هام میگن دختر دایی

 

خلاصه رسیدیم اونجا...چقدر دلم واس اینجا تنگ شده بود

صدای خنده های زنداییم تو حیاط میپیچید

اروم اروم رفتم تو خونه یه جا نشستم 

 

مادر زنداییم اشک میریخت و داد میزد

 

منم کم کم گریم گرفت ... مثل ابر بهار فقط گریه میکردم

 

عزیزجونم بلند شد روسری رنگی رو میخواست سر مادر زنداییم کنه...وقتی ما مجلس چهلم تموم میشه...لباس یا روسری رو رنگی رو میدیم جای لباسای مشکی