سلام اینم پارت ۱۶
سلام به همگی ببخشید چند نکته باید بگم:
اینکه لوکا فراموشی گرفته که در پارت۱۵
اگه خونده باشید با السا آشنا شدو عاشقش شد
سلام اینم پارت ۱۵
سلام دوستان این داستان تا پارت ۲۰ادامه داره وبعد داستان جدیدمینویسم
سلاماینمپارت۱۱
سلامبهدوستانعزیزامیدوارم
حالتونخوبباشهواینمپارت۱۱
😍۳لایکونظریادتوننره 😍
پارت۸عشقجدید
سلاماینمپارت۸عشقجدید
ممنونازکسانیکهنظردادند💖💖💖💖💖💖💖💞
سلاماینمپارت۵
السا:گفتم.خواهرآدرینهستم
بچهها:وایواقعاگفتمآرهزنگخورد
رفتیمسرکلاسخانمبوستیه:بچههاامروز
دانشآموزجدیدداریمبیاتوخودتومعرفی
کنالسا:رفتمداخلکلاسسلامکردم
گفتمسلاممنالساآگراستهستم
خواهرآدرینازدیدنتونخوشحالم
بچهها:ماهمهمینطور
مرینت:صبحبلندشدمبهتیکی
ماکاروندادمرفتممدرسهیکدختردیدم
خیلیشبیهآدرینبودولیخیلیعصبانی
بودمگفتمشایددخترعموشرفتم
سرکلاسنشستمکنارآلیاسلامکردم
اونمگفتسلامدخترخوبیگفتم:ممنون
یهودختراومدتویکلاسگفت:سلاممن
الساآکراستخواهرآدرینهستم
منگفتمخداروشکرکهدوستدخترشنبود
زنگتفریحخوردرفتیمتویحیاطرفتمسمت
اوندخترهگفتمسلاممنمرینت
دوپنچنگهستمبایدیکچیزیبهت
بگمالسا:یهویکدخترباموهایآبیاومد
سمتمخودشومعرفیکردوگفتباید
یکچیزیبهتبگمگفتم:سلاممرینت
منالساهستمازدیدنتخوشحالم
مرینت:منمهمینطورالسا:گفتمبیاد
کنارمبشینهاومدنشستگفت
منخیلیآدرینرودوستدارمیعنی
عاشقشمتوخواهرشیمیتونی
کمکمکنیچوناونخمشمیره
باکاگامیولایلاهمونیکهتوکلاس
مابودالسا:واقعامنکمکتمیکنم
برادرمهیچوقتبااوندوتانمیگرده
مرینت:ممنونالسا:زنگخوردرفتم
توی کلاسلهخانمبوستیهگفتم
خانممیشهکنارمرینتبشینم
همازدرسهاعقبهستم
همخیلیدخترخوبیهخانمبوستیه
گفتبروبشینرفتمنشستم
زنگخونههاخوردمنداشتم
وسایلمجمعمیکردمآدرینرفت
دستشوییهیچکیتویکلاس
نبودیهودیدملایلااومدتو
گفتبهبهببینکیاینجاسخواهر
آدرینگفتملایلاچیمیخوای
دیدمدستمیکچاقوبودخیلی
ترسیده بودمیهوپلگدیدم
گفتالانمیاملایلاداشتمیومد
نزدیکمگفتتویککاریمیکنی
کهمنبهآدرینبرسمیا
انتقامپدرمروازتومیگیرم
ازعزیزترینکسگابریل
هاهاهاهاالسا:چرامن
لایلا:چونپدرتپدرمنوکشت
پلگ:آدرینآدرینلایلاداره
السارومیکشهآدرین:واینهبایدبرم
رفتمکلاسدیومکلیاونجاخونبود
بهکیبایدزنگمیزدمآهامرینت
شایدکمکمکنهمرینت:ازکلاس
رفتمبیرونداشتممیرفتمخونهدیدم
گوشیمزنگمیخورهآدرینبود
جوابدادمگفتمسلامگفتش
سلامتروخدابیاسرکلاسلایلا
بهالساچاقوزدهگفتمباباشهاومدم
واینهبهالساچاقوخوردهرفتماونجازنگ
زدیمآمبولانساومدالساروبردن
ماهمباتاکسیرفتیمبهمامانمخبر
دادهبودمالساروبردناتاقعمل
بعد۲ساعتدکتراومدوگفت
خبرخوبیدارمایشونحالشونخوبه
هیچمشکلیندارند
سلاماینمپارت۴
السا:نگراننباشمندرستشمیکنمفعلابگو
باباکجاگفتمتواتاقکارشگفتمبیابریمگفتباشه
اومدگفت:کجاگفتم:سلاممنالسامخواهر
آدرینمیخوامپدرمببینملطفابزاریدببینمش
ناتالی:باشهاولبزاریدبهشوناطلاعبدم
السا:باشهفقطسریعگفتباشه
ناتالی:دروبازکردمقربانیکدخترنوجوان
بههمراهآدریناوندخترمیگهمندخترشما
هستمخیلیاسراردارهکهشماروببینهبیاد
داخلگابریل:چیدخترمبرگشتهبروبگوبیادتو
ناتالیچشمقربانرفتمدروبراشونبازکردم
اوندنتوالسا:سلامپدررفتمبغلشکردمخیلی
دلمتنگ شدهبودگابریل:الساواقعا
خودتیگفتآرهپدرکیبرگشتیامشب
آدرین:سلامپدردیشبتویخیابونپیداش
کردمنصفشبداشتگریهمیکردآوردمش
خونهگابریل:باشهکارخوبیکردی
السا:پدرمنمیخوامباآدرینبرممدرسه
گابریل:باشهدخترمبابادیگارتونبرید
آدرینتوروثبتناممیکنهالسا:چشم
صبحانهخوردیموسوارماشینشدیم
دستآدرینگرفتمآدرین:السادستم
روگرفتخیلیدستشگرمبودمنمدستش
روگرفتمرسیدیممدرسههمهیبچهها
بهمنوالسانگاهمیکردندهمهیهوریختندروی
سرمونگفتندوایچقدرخوشگلهچیکارتهآدرین
گفتمآرومآرومباشیدالسا:سلاممن
خواهرآدرینهستم